بستن

شهید مهدی طاهری

وصيت نامه شهيد  عزيزمهدي طاهري
       به نام خداوند در هم كوبنده‌ي ستمگران و درود بر تمام شهيداني كه خون خود را نثار اين انقلاب كردند.
       چون امام امت فرمودند كه (هر مسلماني كه مي تواند به جبهه برود)، من هم به نداي رهبرم لبيك گفته و روانه‌ي جبهه‌ي حق عليه باطل مي‌گردم.
       من اين راه را با ميل  خود انتخاب كردم، مي‌روم يا كشته مي‌شوم و يا مي‌كشم. به برادران توصيه مي‌كنم كه راه شهدا را ادامه دهيد؛ من تا آخرين قطره‌ي خوني كه در بدن دارم با دشمنان اسلام خواهم جنگـيد.
      از پدر و مادرم مي‌خواهم كـه بعد از شهادتم گريه نكنند و افتخار كنند كه آن‌ها هم شهيدي به انقلابشان تقديم كرده‌اند.
به برادران دينيم توصيه مي‌ كنم كه در هر زمان و مكان به آمريكا و ديگر ابرقدرت‌ها نه گفته و اجازه ندهند كه دوباره به كشورمان نفوذ كنند.
                                                                                                                    والسلام
                           مهدي طاهري 11/9/60


زندگی نامه :

آن گاه كه فرشتگان در خانه‌ي نرجس خاتون(س) نغمه‌ي شادي سر مي‌دادند و ميلاد مهدي موعود(عج) را جشن مي‌گرفتند، در خانه‌اي كوچك در گوشه‌اي از شهر، پسري تولد يافت كه به حرمت جمال زيباي امام زمان(عج) او را «مهدي» ناميدند و چنان تربيت كردند كه لايق اسمش بود. از دوران كودكي علاقه‌ي وافري به دين و فراگيري اصول انسان ساز آن داشت. فردي كنجكاو بود و اين دليلي بر آن كه به مطالعه در آثار بزرگان دين بپردازد و درس بگيرد. اخلاقي نيكو داشت و با كودكان رفتاري با مهر و عطوفت. او پسري زحمتكش بود و هميشه ياور پدر، در زمان برداشت انجير راهي كوه مي‌شد و در جمع‌آوري محصول او را ياري مي‌داد.
در زمان انقلاب، نوجواني بيش نبود كه با برادر بزرگترش (شهيد حسين طاهري) به فعّاليت‌هاي ضدرژيم مي‌پرداخت و در يكي از همان روزها كه براي تظاهرات به خيابان آمده بود در جوي آب افتاد و مأموران رژيم او را بسيار كتك زدند. او در جلسات شهيد «حجه الاسلام فقيهي» شركت مي‌نمود و شبها نيز در خانه‌ي اين عالم گرانقدر به نگهباني مي‌پرداخت. علاقه‌ي زيادي به شركت در مجالس عزاداري امام حسين(ع) داشت. عاشقانه قرآن مي‌خواند، آن هم با صوتي زيبا ودلنشين. ديگران را سفارش مي‌كرد كه نوجوانان و جوانان را به كلاسهاي قرآن تشويق كنند. اهميت زيادي به نماز و روزه مي‌داد؛ بخصوص نماز جماعت.
آن روز كه طبل جنگ به صدا درآمد «مهدي» كم سن و سال بود، اما دلي به وسعت دريا داشت و عشقي تا بيكران. اين روح بلند از او فردي ساخته بود ناآرام. آن گاه كه نداي «هَل مِن ناصِر» رهبر كبير را، از فرسنگها شنيد، لبيك گفت و براي رفتن به جبهه آماده شد. به سمت بسيج حركت كرد، اما به دليل سن كم، از بردن او امتناع كردند. ولي «مهدي» تصميم خود را گرفته بود و بايد مي‌رفت. با دو نفر از همكلاسي‌هايش با اصرار زياد عازم مركز آموزش شيراز شد در آنجا چون لباس و پوتين به اندازه‌ي او نداشتند از اعزامش خودداري كردند، اما چون چشمان غرق در التماس او را ديدند و نگاهي كه عاشقي را به تصوير كشيده بود؛ به او اجازه دادند كه به سنگر دلباختگان سري بزند و پا به جبهه نهد. سپس با يك تيپ عازم سوسنگرد شد و از آنجا به بستان رفت. فرمانده گروه براي خط مقدّم داوطلب مي‌خواهد كه او پيشقدم مي‌شود. در تنگه‌ي چزابه درگيري شديدي بين آنها و نيروهاي دشمن به وجود مي‌آيد كه در اين هنگام تيري به سرش اصابت مي‌كند و او را از قفس تنگ دنيا آزاد مي‌سازد.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!