با درود به رهبر كبير انقلاب و سلام بر امّت شهيدپرور ايران وصيتنامه را آغاز مي كنم.
ما مثل حسين(ع) در جنگ وارد شديم و مثل حسين(ع) بايد به شهادت برسيم. (امام خميني)
اينك كه من وارد جنگ با دشمنان بعثي شدهام، اين تنها راهي بود كه عاشقانه آن را انتخـاب كردم و مجنون وار به سـوي آن شتافتم و شهادت را تنها وسيلهاي ديدم كه مي توان به وسيلهي آن دشمن را شكست داد؛ چون اگر وجود من نتوانست قدمي در راه اسلام بردارد شايد خونم باعث شود كه خدمتي در اين راه كرده باشم. پس اي مادر، بر شهادت من گريه نكن كه با گريه تو دشمن شاد شود و روح ضعيف من به درد آيد. مادر اگر تو مرا دوست مي داشتي اين راهي بود كه من سالها به دنبال آن بودم و اينك آن را يافته و به سويش پرواز كردم. گمان نمي كنم اگر در زندگي ماديّم به آرزويي دسترسي پيدا ميكردم ناراحت مي شدي، اكنون نيز بزرگترين آرزويم را به دست آوردهام، اگر تو بر رسيدن به آرزويم غمگين شوي، بدان كه مرا دوست نمي داشتهاي.
پدر و مادر عزيز: در طول زندگي تنها ارمغاني كه براي شما آوردم مزاحمت و سربار بودنم در خانه بود و آزار دادن شما، باشد كه اينك مرا ببخشيد و از گناهان و خطاهايم درگذريد كه اگر شما از خدا نخواهيد كه مرا ببخشد در آخرت بايد قصاص رنجها و شكنجههايي كه از طرف من بر شما رفته است پس دهم و اين برايم خيلي سخت و مشكل است.
مادر، من به عنوان يك مسلمان شيعه مسؤوليتي را در خود احساس كردم و به دنبال آن به جبهه رفتم چون براي انجام اين مسؤوليت بايد به جايي مي رفتم كه مرا از اين كار باز ندارد و بتوانم با خيالي آسوده وظايف اسلاميم را به پايان رسانم هر چند كه خدمت در راه اسلام تمام ناشدني است و هر قدر اگر چه عمرمان در راه خدمت به اسلام بگذرد باز هم كم است و مسؤوليم.
از تمام اقوام و دوستان و برادرانم، ميخواهم كه مرا حلال كنند و به خاطر من كسي لباس سياه نپوشد بلكه اگر لباس سرخ برتن كنيد و برايم جشن بگيريد خيلي بهتر است، كه لباس سياه و گرفتن عزا براي كساني است كه مردهاند ولـي وعدهي خـدا اين است كه شهيـدان را مـرده نپنداريد بلكه آنان زندهاند. اگر من هم جزو شهيدان محسوب شوم، ان شاالله.
از خواهران و برادرانم مي خواهم كه عاشقانه اسلام و امام عزيزمان را ياري كنند و هرگز روي از او برنگردانند كه اگر اينطور شد عذاب الهي دامنگير آنها خواهد شد. در نمازها و در هر كجاي ديگر براي امام و پيروزي جهاني رزمندگان اسلام دعا كنيد، هر زمان و مخصوصاً بعد از نماز قسمت مهمّي از تعقيب نمازتان اين باشد. خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار.
قرآن را سرلوحهي همه اعمالتان قرار دهيد و در كارهايتان خداي تبارك و تعالي را فراموش مكنيد، باشد كه پذيراي اين سخنان نا چيز از بندهي ضعيف و حقير خداوند باشيد.
با آرزوي پيروزي براي همه رزمندگان اسلام
مسعود مظفري
زندگی نامه :
هنگامي كه «مسعود» چشمان پرفروغ خود را گشود، نورانيت و بركت را به همراه آورد و با لحظهها همقدم شد تا اينكه قدم به مدرسه نهاد و به تحصيل علم مشغول گرديد. وي فردي بلند همّت، مهربان و هوشيار بود.
دوران جواني «مسعود» با انقلاب پيوند خورد و او بدون توجه به عوامل رژيم شاه به مسجد ميرفت و نماز ميخواند. در تظاهراتي كه به منظور حمايت از اسلام و انقلاب بر پا ميشد حضور مييافت تا بدين وسيله خود را در اين پيروزي سهيم نمايد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي از جمله نيروهاي فعّال انجمن اسلامي دبيرستان بود، كه در راه نشر اهداف انقلاب تلاش و كوشش مينمود. در همين ايام در مدرسه عشق نيز نامنويسي كرد تا از لشكريان مخلص خدا باشد.
با شروع جنگ عراق عليه ايران، شرارههاي عشق وجودش را ميسوزاند و اين آتش، هماره قرارش را ربوده بود، سرانجام همراه با ديگر بسيجيان به دشت لالهها سفر كرد، آنگاه به عضويت سپاه درآمد و پس از طي دورهي آموزشي با ديگر همسنگران خود راهي دشت تفتيده جنوب شد.
«مسعود» رفت تا اسلحهي بر زمين افتاده دوستان و همسنگرانش را به دوش بگيرد، مردانه راه خونين آنها را بپيمايد و با مقاومت خود در برابر دشمن تجسّم آيهي صبر باشد.
هنوز خاطرات و دلاوريهايش در «عمليات رمضان» بر صفحهي دلها باقي مانده است و يادش در اذهان. شبهايي كه او با تهجّد و راز و نياز به جبهه صفا ميبخشيد و راستي او با معشوق در خلوت و تنهايي چه ميگفت؟! كه چنين بيتاب وصال بود.