وصیت نامه شهید محمد محسن حامدی
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ
إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
به نام خداوند بخشنده و به نام خدای جهانیان و به نام خدای محمد و به نام خدای خمینی ، به نام ان خدایی که توبه آدم را پذیرفت و نوح و موسی را از آب و ابراهیم را از آتش و عیسی را از فتنه و محمد(ص) را از کید و مکر کفار رهایی داد .
به نام آن خدایی که خمینی را برای این امت مبعوث کرد ، امامی و رهبری که هنگامی که زبان به سخن می گشاید شرق و غرب را در امواج سهمگین سخنان خویش غرق می سازد و مجال تفکر را از آنها می گیرد .
به نام خدایی که رزمندگان با یاد او جلو می روند و شهیدان در اخرین لحظات با یاد او جان می سپارند و علما و صالحین برای بقاء او خود را در تب و تاب عبادت و معرفت می اندازند .
به نام خدایی که عارفان را از خود بی خود می سازد و عاشقان را چون پروانه به دور خود ، به دور کعبه وصال خود و در ارزوی لقاء خود ، چون پروانه سرگردان می سازد . به نام خدایی که سیر مملوک الی الله را به عاشقان و دلباختگان خود می آموزد .
سلام بر مسلمین ، سلام بر شهید ،سلام بر بقیه الله ، سلام بر خمینی ، حال که عازم جبهه هستم می خواهم بروم و فدا شوم ، فنا شوم ، غرق شوم به خدا برسم اما همیشه هرگاه میخواهم کاری کنم یک کلمه جلویم قرار میگیرد همچون سدی راهم را مسدود می سازد ؛ اما آیا حال که میخواهم بروم او مرا پذیرفته ؟ او به من اجازه داده ؟ او مرا پاک ساخته؟ او با من صحبت کرده ، اذن دخول داده ؟ من نمیدانم اما من با او زیاد صحبت کرده ام اما آیا حال که با او صحبت کرده ام صحبت هایم صادقانه بوده است؟ آیا جوابم را داده ؟ نمیدانم ، او آگاه تر است . من با خونم با فریاد الله اکبرم با قهرمان شدن در میدان مبارزه با ترانه عشق وآغوش کشیدن شهادت همچون نوعروس زیبایی ، با (حر )شدنم ، با هجرت کردنم ، از درون رها شدنم ، جبران شکست هایم را خواهم کرد
آری همسنگرم در هر جبهه ای که هستی قلمت را از خونم ، خون سرخم ، خون جوشانم ، خونی که از هر قطره ای فریاد یا حسین بر می خیزد و آغشته کن وبنویس.
بنام خدا بنویس ،به نام محبان و عاشقان بنویس بنام مسعودها(شهید مسعود گل آرایش) و بهشتی ها و دستغیب ها بنویس ، بنام نور بنویس، به نام وحدانیت بنویس ، بنویس که رسالت من ، رسالت نسل من است رسالت خون است ، رسالت الله اکبر است.
و اما مادرم ، مادر غم پرورم مرا ببخش و عفو کن ،مادر بیش از این صبر ندارم مرا عفو کن که اگر نبخشی بهشتم دوزخم می گردد قبرم که حجله ای است به راستی برایم قبر می شود ، مادر اگر بهشتی شدم بدون تو و پدرم به بهشت وارد نمی گردم این را قول می دهم واما پدرم صبر کن که خداوند در برابر صبر وعده بهشت داده ، لقاء خودش را وعده داده است.
خواهرام برای شما سخنی ندارم جز اینکه سعی کنید به راستی شغل پیامبرگونه اتان را به نحو احسنت انجام دهید و فراموش نکنید که کودکان مردم زیر دست شما پرورش می یابند . خواهران کوچکترم انقدر شرمنده ام که اصلا زبانم یارای سخن گفتن با شما را ندارد بر پاهایتان بوسه می زنم و درخواست بخشش دارم وصیت میکنم مرا در نزدیک ترین محل به مسعود گل آرایش یا اگر یاسر به شهادت رسیده بود پهلوی او دفنم کنند و در صورت امکان مرا شبانه دفن کنید چون از روی شهدای گمنام شرم دارم
همه عکس هایم رابدون استثناء بسوزنید از وسایل نیز به کسی چیزی ندهید زیرا دوست دارم زود از یادها محو شوم . در مرگم از من حرف نزنید ، تنها مصیبت اقا اباعبدالله بخوانید، برای فاطمه الزهرا (ع) گریه کنید ، مصایب اهل بیت بخوانید و برای آنان گریه کنید؛ زیرا اعظم مصایب ، مصایب اهل بیت عصمت و طهارت است از همه میخواهم که مرا عفو کنید.
(ونیم ساعت قبل از شهادتش چنین می نویسد)
حالا که به من گفتند باید به خدا بروم دارم بال در می آورم رسیدم به آن جایی که میخواسم و حاجتم برآورده شد مرا حلال کنید سلام مرا به یاسر و مهدی برسانیدوبه یاسر بگوید همان وصیتی که به من کردی در مورد من بجا بیاور و سالی ماهی یکبار به دیدن من بیا
به امید خدا اگر خدا اذن فرمود همه شما را شفاعت می کنم .سخن را کوتاه می کنم و همگی شما عزیزان را بخدای بزرگ می سپارم