یادنامه ای از شهید عزیز محمدحسین وامق اصطهباناتی
محل و تاریخ تولد : استهبان ١٣٤١
تحصیلات : فوق دیپلم
وضعیت تاهل : مجرد
تاریخ اولین اعزام : ٦٣/٤/١
حضور در جبهه : ۲۱۸ روز
تاریخ شهادت : 63/۱۱/۸
محل شهادت : جزیره ی مجنون
محل دفن : استهبان
نام پدر : احمد
سن : ۲۲ سال
شغل : نظامی
ارکان اعزام کننده : ارتش
حدیث بهشتیان زمین ؛ زیباترین قصه ی زندگی است و شیرین ترین سرود بودن ، بوستانی است پرطراوت و همیشه بهار که نغمهای زیبـا و دلنشین دارد ، حکایت زندگی « محمدحسین » نیز چنیـن اسـت ؛ او که با گلهای دلفریب بهاری تولد یافت و با عطر حضورش خانه را مالامال از غزلهای ناب هستی کرد ، ایام پرمهر کودکی را در آغوش گرم خانواده سپری کرد و در هفت سالگی راهی مدرسه شد . دوران خـوش دبستان را در استهبان گذراند و سپس با خانواده به شیراز هـجـرت نمـود و در آن دیار سکنی گزید … در آغاز نوجوانی بود که ایران تجلیگاه عشق و حماسـه گشت و مردم برای بیرون راندن شاه خاین و پایان بخشیدن به حکومت ۲۵۰۰ ساله ی سلطنت ، کشور را عرصه ی فداکاری و ایثارگری خویـش قـرار آغاز جوانی بـود ، با شرکت در مجالس و دادند و محمدحسین که در مساجد « باقرخان » و « جامع » شیراز تشکیل محافل انقلابی که در میشد ، محبت قلبی خود را نسبت به اسلام ناب محمدی ( ص ) و برقراری جمهوری اسلامی نشان میداد . گذشت زمان از او جـوانی شایسته و برازنده ساخت و او را ازعشق به خوبیها لبریز و سرشار کرد . پاکی نگاه و صداقت چشمانش ، مهر و عطوفت را به نمایش گذاشته بود و رفتار او حکایت از آن داشـت که خدا در دلش ، جایگاهی بس رفیع دارد و با نمازهـای عاشقانه او را صدا میزند و طلب مینماید . مادرش می گوید : « او بسیار دل رحیم و با معرفت بود ، به طوری که به خانواده هدیه می داد و در روز مادر با دادن کادو مرا شاد میکرد ، یک بار نیز برايـم مفاتيح خرید و گفت : اکنون هرچه دعا و زیارت دوست داشته باشی می توانی در شبهای احیاء بخوانی . » او علاقه ای فراوان به شهید « آیت الله دستغیب » داشـت و مدتی هم در محضر ایشان شاگردی نمود و این ارادت بدان حـد بـود که پس از شهادت استاد ، مرتباً غمگین بود و آرزوی شهادت می کرد . وی پس از آن که تحصیلات خود را بـه پـایـان رسـاند ، وارد دانشکده افسری شد تا در خدمت ارتش جمهوری اسلامی باشد و در آن لباس مقدس به اسلام و انقلاب خدمت نمـاید ، آن روز که جنگ بر ایران تحمیل شد او برای حفظ ارزش های انسانی ، پرچمـدار خـون و حماسه گشت و در جبهه های جنوب افتخار آفرید . او فرماندهی بی باک و شجاع بود که مجنون صفت ، در جزیره ی مجنون به دنبال لیلای عـالم والا میگشت تا از دلواپسی ها رهایی یابد و به وصالی دل انگیز نایل آید و آنگاه که به مقام عشق رسيد ، قامت خونینش در جبهـه ى تفتیده ی و در مقابل دیدگان رویایی یار ، سـر بـر زمیـن نـهاد و جنوب فرو افتاد آسوده خاطر چشمانش را بست …