بستن

شهید غلامرضا بادپر

غلامرضا بادپر

اطلاعات شهید

نام پدر : محمد
تاریخ تولد : ۱۳۴۳
تاریخ شهادت :۶۲/۱۲/۱۲
محل شهادت : جفیر
تحصیلات :دوم دبیرستان
شغل : محصل

وصیت نامه شهید عزیز غلامرضا بادپر

مصاحبه مادر شهید غلامرضا بادپر

ای کسانی که ایمان آورده‌اید آیا همین که بگویید ما ایمان آورده‌ایم به حال خود گذاشته می شوید و مورد امتحان قرار نمی‌گیرید. (قرآن کریم)
قبل از هر چیز شکر پروردگار عالمیان که لیاقت زندگی در کنار رزمندگان بر مصاف با شیاطین درونی (نفس اماره) و برونی، صدام جانی و کافر]و[ لیاقت قدم گذاشتن در عرصه‌ی جنگ و جهاد در راه خدا به حقیر عنایت کرد تا به وظیفه‌ی شرعی و دینی و قرآنی و میهنی خود عمل کنم. خدایا، این از لیاقت و شایستگی من نیست از لطف و کرم تو است و صلوات و درود بی پایان بر پیامبران خصوصاً نبی اکرم (ص) که راه و روش زندگی با مبارزه را به ما آموخت و ما را از نشستن و سکوت در برابر ظالمان بازداشت. امیرمؤمنان را سلام باد که آموخت به ما شهادت و رشادت را و درود بر تو ای حسین(ع)، ای آزادمرد شجاع، که راه و روش زندگی را بر ما ارزانی داشتی و این جهاد را سرمشق از جان گذشتگان قرار دادی که شأن من شأن کسی نیست]که[ از مرگ بترسد و درود بی پایان بر تو ای بت شکن قرن که خواب را از چشم چماقگران گرفتی و آنان را از ادامه‌ی تجاوزگری ناامید و مأیوس کردی و مغفرت و رحمت خدا نثار شما پدر و مادر گرامی و عزیزم، شما زحمت زیاد برای حقیر کشیدید و حق زیادی برگردن من دارید. امیدوارم که مرا ببخشید و هر بدی که از من دیده‌اید ببخشید.
پدر و مادر عزیز، بنابر یک وظیفه‌ی شرعی قدم به جبهه گذاشتم و خدا را شاهد می گیرم که هیچ هدفی به جز خدا و خدمت به اسلام نداشتم و نه برای ریا بوده است و نه چیز دیگری خدا بهـتر می داند. پدر و مادر عزیز، از وقتی ظلم بوده برای مبارزه با ظلم بعد از روحانیت، مظلومین و طبقه‌ی سوم جامعه بوده و هست و خواهد بود. مادر اگر ما به جبهه نرویم آیا سرمایه داران، ساواکی‌ها و یا منافقان جبهه را پر خواهند کرد؟ نه! والله آنان نخواهند رفت آن‌ها در فکر خود و خواب هستند و هیچ گاه قدم به جبهه نخواهند گذاشت و لیاقت این را نخواهند داشت. مادر عزیز اگر شهادت نصیبم شد و عروس شهادت را با لباس خویش در حجله‌ی شکوه در میان هلهله‌ی شادی مسلسل‌ها و بارش نقل سربی در برکشیدم غمناک نباشید و آنگاه بنگرید اتومبیل تابوتم را که با مشت‌های گره کرده و فریاد تکبیر تشییع کنندگان پیکرم را به گلستان شهدا در کنار همرزمان شهیدم مرا به خاک خواهند سپرد. و خدای را سپاس و شکر زیاد کنید که به آرزوی دیرینه‌ام رسیدم. بعد از این به شما مادر عزیز می گویم :
مادرمنشین چشم به راهم که مهمان حسینم
مادر نکـنی گریه برایم، که زوار حسینم
همرزمان، دوستان و یاران پیامی برای شما دارم به امید عمل کردن به آن. «ان‌شاالله»
یاران نگذارید تفنگم به روی خاک
گرجمله شوید غرقه به خون و همه صدچاک
غمنـاک مباشیـد کـه مهمان حسیـنم
همشهریان عزیز، مبادا راهی جز راه اسلام و قرآن که همان راه امام امت است بروید که خدای نکرده دچار عذاب الهی شوید. در نماز جمعه، دعای کـمیل، توسل و ندبه حتماً شرکـت کـنید و مخالفان را از ادامه‌‌ی توطئه ناامید و مأیوس کنید دعا برای امام امت و امید امام و امت آیت الله منتظری و دیگر یاران امام و آقای رفسنجانی، خامنه‌ای زیاد کنید. سخن آخر جبهه‌ها را خالی نکنید. آخـرین سخنی]سخن[ با منافقان کوردل، صدام جانی، آمریکای خونخوار، شوروی حیله گر و اسراییل غاصب سوسیالیست:
ما نشسته‌ایم، باک نداریم شیشه چون بشکند تیزتر شود
هرکس از دوستان، همسایگان، آشنایان اگر بدی از این حقیر دیده‌اند، امیدوارم مرا حلال کنند. هرکس از اینجانب طلبی دارد از خانه بگیرد.
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار والسلام
غلامرضا بادپر۱۳۶۲/۹/۱
 


زندگی نامه :

سالها درد فراق به سينه داشت؛ او كه از «مي الست» نوشيده بود. آنگاه كه از پي وصال برآمد تا بي‌كرانهاي آسمان رفت …
«غلامرضا» در خانوده‌اي متديّن و پر از صفا چشم به جهان گشود و زندگي را آغاز كرد. او از كودكي كتابخانه‌اي كوچك داشت كه آراسته به كتابهاي مذهبي بود. وي پوشيدن لباس‌هاي وصله‌دار را، عيب نمي‌دانست و مي‌گفت: «ائمه‌ي ما نيز اين گونه بوده‌اند» كارهايي كه انجام مي‌داد هميشه با نيت الهي بود و انگيزه‌ي خدايي.
به امام خميني(ره) عشق مي‌ورزيد و در اوايل انقلاب فعّاليت‌هاي زيادي براي رسيدن به پيروزي انجام مي‌داد. بسيجي مخلصي بود كه بهار زندگي‌اش در كوههاي كردستان به شكوفه نشست. بزرگمردي بود كه به گفته‌ي همرزمش1 شجاعت، گذشت و ايثار سرلوحه‌ي رفتارش بود.
آن شب قبل از شروع «عمليات والفجر 2» كه دلها در حضور يك ديدار، بيقراري مي‌كرد، فرمانده‌ي لشكر (حاج اسدي) با كلامي دلنشين

وضعيت سخت عمليات را تشريح نمود و به آنها گفت كه: «امكان دارد همه گردان به شهادت برسند و ديگر بازگشتي نباشد …»
آن روز كه بار ديگر ياد حسين(ع) و يارانش در صحراي كربلا و وعده‌هاي داده شده تكرار گشت، همه‌ي عاشقان براي اعلام آمادگي موهاي پريشان از فراق و دستهاي منتظر، خود را به حنا رنگين كردند تا به اثبات برسانند كه براي در برگرفتن عروس شهادت بي‌تابند و از سرما و يخبندان نمي‌هراسند. آن روز صبح «غلامرضا» چون نگيني در جمع دوستان مي‌درخشيد و موهايش در زير اشعه‌هاي صبحگاهي خورشيد زيباتر از هميشه جلوه‌گر بود. او با قدمهايي راسخ با ديگر همرزمانش در «گردان فجر» در ارتفاعات «حاج‌عمران»، هم پيمان شدند كه اُحد ديگر نبايد تكرار گردد. گرچه در اين عمليات بالش خونين شد اما پس از چهار روز مقاومت طعم پيروزي را چشيد؛ و در زماني كه مجروح شده بود پس از عمل جراحي نيز حاضر نشد به خانه برگردد و در بستر بخوابد و در جواب مادر گفت: «مگر همسنگران من در رختخواب مي‌خوابند كه من چنين كنم؟»
بالاخره اين بزرگمرد دشت حادثه در «عمليات خيبر» جان شيرين را فداي دوست نمود و آزاد و رها به سوي او پرواز كرد.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!