ان الذين قالوا ربنا لله ثم استقاموا ….
با درود به رهبر كبير انقلاب اسلامي و سلام به ارواح مقدس همهي شهداي راه اسلام وصيت خود را بدين شرح اعلام مي دارم:
اولاّ: از پدر و مادرم ميخواهم كه ناراحت نباشند چون شهدا زندهاند و نزد خـدا روزي مي خورند و بدانـيد كه اين شهـدا امانـتهايي بودند و متعلّق به پدر و مادرها نيستند.
ثانياً: از امت شهيدپرور ميخواهم كه امام را تنها نگذاريد و دست از حمايت برنداريد تا اسلام را هميشه داشته باشيد و از مردم ميخواهم كه نماز جمعهها را خلوت نگذارند و به مساجد اهميّت دهند و بروند و جاي شهدا را پركنند.
در آخراز تمام دوستان و آشنايان طلب دعاومغفرت مي نمايم وميخواهم كه مرا حلال كنند.
والسلام
علي عربي 26/1/64
زندگی نامه :
از كدام بادهي مستانه نوشيده بود، او كه چنين مست و مدهوش وصل بود؟!…
در يكي از روزهاي زيباي بهار «علي» پا به عرصهي وجود گذاشت. زمان گذشت و او با دلي پراميد رو به سوي آينده كرد. قدم به مدرسه نهاد و از استاد آموخت درس صبر و بردباري را. از همان سنين كودكي به فراگيري تعاليم اسلام و كتب ديني علاقهي زيادي داشت. چنان متانتي در چهرهاش نشسته بود كه چون نگاهش ميكردي غم از دل ميرفت.
هرگز همسايگان را آزار نداد و در مشكلات به آنها كمك ميكرد. گل سرسبد خانه بود اما نه «ناز پرورده ي تنعّم»، او كه ميدانست «عاشقي شيوهي رندان بلاكش است» زحمت كشيد و از بازوي خويش نان خورد. هميشه غمگين از آه بيوه زنان و يتيمان بود. مردمدار بود و در روستاهاي اطراف، به افراد بيبضاعت به طور پنهاني كمكهاي فراواني نمود.
آن گاه كه تيرهاي كينه و خشم مرزهاي ايران را خونين كرد، قرار «علي» از دست رفت. رو به سوي بسيج كرد و آمادگي خود را براي
رزم نشان داد. روزهاي زيادي در جبهه بود و در كنار همرزمانش در
دل سنگر، دنيايي خوش داشت. او در هنگام شب در خلوت عاشقانهي خود چنان سر به سجده ميگذاشت و «العفو العفو» ميگفت كه گويي در عالم ديگري سير ميكند.
همرزم آن بيدار دل ميگويد1: «روز قبل از «عمليات والفجر 8» پاي «علي» با آب جوش به شدّت سوخت به همين خاطر از او خواستيم كه به عمليات نيايد، ولي چنان بر ما اعتراض كرد كه همه سكوت كرديم. با پاي برهنه به جنگ دشمن رفت و بسيار تلاش نمود و پس از دلاوريهاي فراوان به شهادت رسيد.»
مادرش سالها چشم به راه ماند تا بالاخره تكههاي استخوان او كه سمبل عشق بود پس از ده سال به ديار بازگشت.