بستن

شهید محمد علی طهمورثی

زندگی نامه :

كاروان محمل بربست و رفت تا معراج نور و ما خاكيان همچنان درون كلبه‌ي تاريك رؤيا مانده‌ايم.
آن گاه كه «محمّدعلي» قدم به دنيا نهاد، چهره‌ي نوراني‌اش با نقابي از سعادت پوشيده بود و صورت خود را از دنياي غربت پنهان كرده بود. دوران كودكي وي در پرتو لطف الهي سپري شد. هفت ساله گشت و پا به مدرسه نهاد و از استاد آموخت، آنچه به او درس زندگي مي‌داد. چنان محبّتش به دل مادر افتاده بود كه مي‌گويد: «وقتي كه او به مدرسه مي‌رفت من همچنان چشم به راهش بودم تا از مدرسه برگردد.»
«محمّدعلي» در طول زندگي هيچ گاه از ياد خدا غافل نماند، نماز را اول وقت مي‌خواند و آن هم با جماعت. هميشه ديگران را قسم مي‌داد كه در حضورش غيبت نكنند. اهل شوخي و مزاح بود و تبسّم نشسته بر لبانش، باعث خشنودي مادر مي‌شد.
در دوران انقلاب او با قيام مردم براي كسب آزادي و استقلال و حكومت اسلامي همراه شد.

با تشكيل بسيج، وي يكي از عاشقاني بود كه بيشتر وقت خود را در بسيج مي‌گذراند و چون جنگي نابرابر عليه ايران آغاز شد از همين
پايگاه راهي جبهه گشت. روزهاي زيادي در جبهه بود و هر كاري را با آغوش باز مي‌پذيرفت. بارها به جبهه اعزام شد. هرگاه به مرخصي مي‌آمد حوصله‌ي ماندن نداشت و خيلي زود به جبهه برمي‌گشت. هرگاه به او مي‌گفتند ديگر به جبهه نرو، مي‌گفت: «پس چه كسي بايد اسلام را زنده نگه دارد؟.» مدتي هم براي آموزش «هلي‌بُرد» به اصفهان رفت. زيباترين حال «علي» در جبهه هنگامي بود كه براي نماز شب به پا مي‌خاست يا در گرماي 50 درجه خوزستان روزه‌ي مستحبي مي‌گرفت. همسنگرش مي‌گويد : «يك شب كه علي براي نماز بلند شده بود، در حال خواندن قنوت، نقش بر زمين شد. چون از هوش رفت او را به بيمارستان صحرايي بردم. پس از آن كه حالش خوب شد از او سؤال كردم، چه اتفاقي افتاد؟ او مرا قسم داد تا زماني كه شهيد نشده‌ام براي كسي تعريف نكن. سپس گفت: در حال قنوت مرا به آسمان بردند و بهشت و جهنّم را مشاهده كردم.»
«علي» كه در انتظار وصال مي‌سوخت. در شب عمليات، آرپي جي بر دوش نهاد و به جنگ دشمن رفت. مردانه دفاع نمود و از آن زمان كه قامت چون سروش به زمين افتاد يازده سال ميهمان آبهاي «هور» گرديد.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!