بستن

شهید عزیزمحمد زحل

بسم‌الله الرحمن الرحیم

به نام او که همه چیزم اوست. به نام او که از اویم. به نام او که دوستش دارم. معشوقم است. احساس [اش] می‌کنم با ذره وجودم، اما بیانش نمی‌توان کرد.

سپاس خداوند متعال را که توفیق داد تا ندای حسین زمان را لبیک بگویم.

با درود و سلام فراوان به محضر امام زمان (عج) و با سلام و درود به خمینی بت‌شکن، رهبر کبیر انقلاب اسلامی. با سلام و درود فراوان بر تمامی شهدای اسلام، از کربلا [ی حسین (ع)] تا کربلای ایران.
امت شهیدپرور نی‌ریز، من وصیت چندانی ندارم و کوچک‌تر از آنم که بخواهم شمارا نصیحت‌کنم. ای ملت شهیدپرور! به گوش باشید که شما در حساس‌ترین موقعیت قرارگرفته‌اید. [مبادا] منافقان در شما رخنه کنند و خدای‌نخواسته از شما نقطه‌ضعفی پیدا کنند و از راه نقطه‌ضعف، ضربه خود را بزنند. شما هوشیار باشید و به حرف امام گوش کنید و این امام عزیز را تنها نگذارید. به خدا قسم اگر این امام عزیز قیام نکرده بود، الآن در منجلاب بودیم. قدر امام را بدانید. برای امام و رزمندگان در دعای کمیل خود دعا کنید. اول ایمان و بعد دعا، سلاح مؤمن است دعا کنید… برای امام که هنگام عملیات محاسن سفیدش را روی خاک می‌گذارد و اشک از محاسنش سرازیر می‌شود و برای پیروزی رزمندگان و ملت ایران دعا می‌کند. اخلاق و رفتار این پیر جماران را سرمشق قرار دهید. چند کلمه وصیت دارم برای مادرم که بعد از خداوند مهربان‌ترین موجود نزد من است. مادر عزیزم، سلام. این چند کلمه را حتماً به مورداجرا بگذارید. مادر، اول اینکه برای من گریه نکن، به خاطر حسین (ع) و به اسارت درآمدن اهل‌بیت حسین (ع) گریه کن، برای مظلومیت زینب (س) گریه کن که چطور مظلومانه به شهادت رسید.
مادر عزیزم شما حق بر گردن من دارید و برای من خیلی زحمت کشیدید تا مرا به این سن رساندی بسی خون‌دل خوردی. چند وصیت به خواهرانم دارم که بعد از مرگ من گریه نکنید و به من جوان ناکام نگویید که من درنهایت، کام را گرفته‌ام. برادرم، حسین‌وار زندگی کن و حسین‌وار وارد میدان شو.

خداوندا! اگر اسلام با خون من حقیر پابرجا می‌ماند، هزار بار جان به من بده که برای اسلام فدا شوم تا اسلام عزیز پابرجا بماند.

از دوستان و آشنایان که مرا می‌شناسند، به خدا قسمشان می‌دهم که مرا حلال کنند و ببخشند.

والسلام

به امید پیروزی تمامی رزمندگان اسلام

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

محمد زحل در تاريخ 1345 در شهرني ريز(اصالتا اهل استهبان) در خانواده اي زحمتكش و مذهبي به دنيا آمد . در سن هفت سالگي تحصيلات خود را در دبستان فرهمندي شروع كرد و بعد از گذراندن دوران ابتدائي در مدرسه راهنمايي ولي عصر (عج) ادامه تحصيل داد و دوران دبيرستان را تا سال سوم در دبيرستان شهيد دكتر بهشتي گذراند و به دليل حضور مداوم در جبهه ها موفق به ادامه تحصيل نشد . شهيد در دوران مبارزه با رژيم ستم شاهي محصل بود و تمام همت خود را براي مبارزه با رژيم ستمشاهي به كار گرفت و در تمام فعالتيهاي انقلابي آن زمان شركت داشت ، شهيد علاقه زيادي به امام داشت . براي اولين بار كه به جبهه اعزام مي شد پايش شكسته بود و با اصرار زياد از مسئولين خواسته بود تا نامش را در ليست اعزامي ها بنويسند ، وقتي مسئولين گفته بودند كه با پاي شكسته نمي تواني به جبهه بروي گفته بود براي من مشكلي نيست و انشاء الله پايم زود خوب مي شود و بالاخره با پاي شكسته به جبهه رفت . شهيد زحل اگر چه با پاي مجروح به جبهه رفت ولي با ايماني استوار قدم در اين راه گذاشت زيرا راهش را شناخته بود و اطاعت از رهبر و كمك به ديگران و سعي در رضايت ديگران از ويژگي هاي برجسته شهيد بود و شهادت در اين راه آرزوي او بود . چنان كه در گوشه كتاب درسي خود نوشته بود ” شهيد سعيد است و شهادت سعادت ” . شهيد عزيز ، محمد زحل در عملياتهاي گوناگوني از جمله بيت المقدس ( فتح خرمشهر ) ، والفجر و خيبر حضور فعال داشت و سرانجام همراه با دلاور مردان گردان كميل در عمليات والفجر 8 به محاصره دشمن درآمد و در صبحگاه 27/11/1364 مظلومانه به شهادت رسيد و پيكر مطهرش پس ازسالها مفقوديت به خاك پاك وطن بازگشت و در گلزار شهداي ني ريز به خاك سپرده شد.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!