زندگی نامه :
بيا تا بار ديگر يادي كنيم از علمداران حسين(ع)، از دلسوختگان عرصههاي عشق، از عباس نامهاي بينشان؛ همان عباسي كه چون چهار ساله گشت، در كنار پدرش رو به كعبهي آمال كرد و نماز خواند و اندام كوچكش عظمت خدا را به تصوير كشيد.
با ورود به مدرسه، درِ علم به رويش گشوده شد و به فراگيري دانش همّت گماشت. «عباس» اهل مطالعه بود و فقط به كتابهاي درسي اكتفا نميكرد. اخلاقي نيكو داشت و چهرهي خندانش، ديگران را به شادي دعوت ميكرد. مرد كار بود و در تعمير ساختمان منزل همراه و يار پدر. مهر خدا عجيب در دلش آشيانه كرده بود و در هنگام خواندن قرآن و دعا، صورت نورانياش تماشايي بود. در نماز جمعه شركت ميكرد و در كلاسهاي قرآن نيز همچنين. سراپا تسليم امر الهي بود و از غيبت كردن بيزار. صوت خوش اذانش چون از گلدستههاي مسجد، به سوي آسمان پر ميكشيد دلهاي مشتاق را روانهي مسجد ميكرد.
از زماني كه جنگ تحميلي شروع شده بود و برادرش (شهيد محمّدعلي طهمورثي) در اين راه مقدّس جان باخته بود، «عباس» نيز دل
در گرو عشق نهاد. وبا اصرار زياد از مادرش خواست كه با او به بسيج بيايد و رضايت دهد تا به جبهه رود.
وي لحظههاي بيشماري در جبهه، كنار ياران عاشق ماند. رزمندهاي زرنگ و هوشيار بود و با دوستانش بسيار شوخي ميكرد. اگر فرصتي مييافت سراغي هم از كتابهايش ميگرفت. بارها پيكرش مجروح گشت و به خون عشق رنگين. آنقدر بدنش تركش خورده بود كه به شوخي به او ميگفتند: «هرچه تركش بوده، عباس خورده است.» در جبهه نامه رسان بود و رزمندگان به او لقب «پيك شادي» داده بودند.
همرزم آن سفر كرده ميگويد1: «عباس در ارتفاعات سَرگِت كه مركز فرماندهي دشمن بود چندين ساعت مقاومت كرد و دلاوري بينظيري از خود نشان داد. پس از آنكه با ديگر رزمندگان، فاتح اين ارتفاع شد ودر حالي كه مشغول پاكسازي و حراست بود شربت شيرين شهادت نوشيد و به آرزوي خويش رسيد.»