اطلاعات شهید
نام پدر : غلامرضا
تاریخ تولد : ۱۳۴۲
تاریخ شهادت :۶۳/۱۲/۲۵
محل شهادت : شرق دجله
تحصیلات :دوم دبیرستان
شغل : کارمند
وصیت نامه شهید عزیز جواد خیرات
ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین.
«اِنَّ اْلَذِینَ آمَنوُاْ وَاْلَّذِینَ هَاجَرُوا وَجاهَدُواْ فِی سَبِیِل اْللَّهِ اُوْلائِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اْللَّهِ وَ اْللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ.»
کسانیکه ایمان آوردند و کسانی که مهاجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند، آنها امید] به[ رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.
به نام خداوندی که جانم به دست اوست، مرگم به دست او، زندگیام به دست اوست و جز او به کسی امید رحمت ندارم و خدایا تو شاهدی که در این دنیا کاری نکردهام که مورد رضایت کامل تو گردد.
پروردگارا، گناهانم را در این دنیا پوشاندی، ولی به ستار العیوبی تو در آن دنیا محتاج توام و ترسان و لرزانم که چگونه در آن دنیا از شرمندگی سرم را بالا کنم، پروردگارا چگونه به علی (ع) بگویم من شیعه تو بودم در صورتیکه مخلص نبودم متّقی نبودم، گـناهکار و روسیاهـم چه کـنم ولـی راهی برایـم باز اسـت کـه همان رحـمـت بی منتهای توست. پروردگارا، اگر گناهان من بزرگ است تو هم بزرگی، ]هم[ بخشنده و مهربان وقتی که آیهی «ان الله یغفرالذنوب جمیعاً» را می بینیم شادمانم، ولی وقتی که به «مثقالاً ذرهً شره یره» برخورد می کنم نالانم، وقتی که امام بزرگوار و معصوم مولای متقیان علی(ع) از آتش جهنم می ترسد و صورت خود را مقابل تنورمی گیرد من باید حساب کار خودم را بکنم؛ در این جا من چه کارهام در حالی که روز به روز بر گناهانم افزوده می شود؛ ولی باز می شنوم «انه هوالغفور الرحیم» به درستی که خداوند بخشنده و مهربان است و تمام امیدم به رحمت توست.
برادران و خواهران گرامی از هیچ کوششی در راه خدا دریغ نکنید و در مقابل دشمنان استقامت کنید و بکوشید تا جامهی ذلت نپوشید همیشه و در همه جا به اسلام وفادار باشید و سختیها و ناملایمات زندگی شما را از مسیر اصلی خارج نسازد و در مادیات وارد نشوید که ا نسان را به هلاکت می رساند.
ای مردم به جبهه ها بروید، پیش از این که پشیمان شوید و بدانید آنقـدر که من و شما به جبهه احتیاج داریم، جبهه به ما احتیاج ندارد. ای برادران عزیز اباعبدالله حسین(ع) چشم به راه مردم ایران است و منتظر است که مردم به سوی حرم او بشتابند و ضریح مقدّس ]او[ را در آغوش بگیرند.
امت مسلمان ما که در راه رسیدن به حرم اباعبدالله(ع) کوتاهی نکردیم و آرزوی ما هم همین بود که روزی راه کربلا برای شما مخصوصا برای خانوادههای شهدا باز کنیم، ولی چه کنیم که کفّار سدّ راه ما هستند و خون ما را می ریزند و نمی گذارند دست ما به حرمش برسد؛ ولی به یاری خداوند متعال که فرمود: «یا اَیُهَا الَّذِینَ امَنُوا إِنْ تَنصُرواْ اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ اَقْدامَکُمْ.» این سدّ راه را، خواهیم شکست و استقامت و صبر ما و شما نشان خواهد داد که چگونه در آیندهای نه چنـدان دور کـلمه کربـلا ما می آییـم را تحقّـق خواهیم بخشید.
و بالاخره تو هم ای مادر مهربانم؛ صبر کن در مصایب و ناراحت نباش و از هجر فرزندت اشک ندامت نریز و بدان که کسی در این دنیای فانی نمی ماند و «کل من علیها فان» همه چیز و همه کس رفتنی است ولی یکی امروز و دیگری فردا، قافلهی زندگی در حرکت است و سریع السیر پیش می رود و خوشا بهحال آنانکه در این دنیا اطاعت و بندگی خدا کردند و از معصیتها دور بودند.
در پایان از همهی مردم می خواهم که مرا به بزرگواری امام حسین(ع) ببخشند و از دوستان و رفیقان می خواهم که برایم طلب مغفرت کنند. «فاین تذهبون؟» پس به کجا می روی؟ به کربلا می رویم، به نینوا می رویم، رو به خدا می رویم ولی:
بـاید از فیـض شـهادت، دین حـق احیا کنمجـان خود تقدیم راه خالق یکتا کنمبایـد از جـان بگـذرم در راه اسـتقلال دیـنمی روم تا بـا جهـادم عالـمی شیدا کنمگر شهادت آرمان ماسـت از مـردن چه باکمی روم تا در بهشـت قدسـیان مأوی کنممی ستیزم با هر آن کس دشمنی با حق کندگر چه باشد یار من از یاریش منها کنماز تهـاجم، انـقلاب مـا گـره ها خـورده اسـتمی روم تـا آن گـره را بـا جهادم وا کنمدشمـن کـافـر نـخـواهد گشـت سدّ راه منمی روم کفّـار را، با خون خود رسوا کنمسیر هرگز ناشدم از زندگا نی، لاجرماز برای حفظ دین باید که خون اهدا کنممی روم مادر دل خود را مرنجان از فراقگر کشم یا کشته گردم، با خدا سودا کنممی روم تا جان خود سازم فدای رهبرمجان رهبر، این سخن با خون خود امضا کنممهر مهدی] عج[ تا به دل دارم بود حق حامیمگر نمی باشم چو در قعر دریا جا کنمگر ندای صدیق باور می کنی، این ایدهامحاضر] م [ گفتار خود را با عمل امضا کنم
به امید پیروزی نهایی حق بر باطل و پیروزی مستضعفان به ستمگران.
خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
برای همیشه خداحافظ.
جواد خیرات
زندگی نامه :
سراپا فرياد كرد عشق را و سرود ترانهي جاودانگي را؛ او كه نامش سر فصل ديوان عشق است…
ديوان زندگي «جواد» با صداي گريهاش گشوده شد و چون مادر او را در آغوش كشيد و از شيرهي جانش به او نوشاند، آسوده گشت. شب و روز ورق خورد، و او بزرگتر شد و بالندهتر. در هفت سالگي راهي مدرسه گشت و آموخت آنچه را كه استاد گفت.
دوران نوجوانياش با اوجگيري انقلاب همراه بود. او كه شديداً با نظام و فرهنگ سلطنتي مخالف بود، سر به شورش برداشت و در اين راه پرخطر، با مردم همگام شد تا اينكه انقلاب به پيروزي رسيد.
«جواد» هنرمند بود و عاشق پيشه، و قلبش لبريز از احساس. هنر به معناي واقعي در درونش موج ميزد. گاهي از فراق يار شعر ميسرود و با خطي خوش آن را بر دل كاغذ مينگاشت و گاهي هم كه دلتنگ امام حسين(ع) ميشد با كشيدن گنبد طلايي آن، آبي بر آتش دلش ميريخت؛ او كه زيباترين نقاشيهايش تصوير گنبد سالار كربلا است.
سن زيادي نداشت كه خانه از وجود پدر تهي گرديد، اما او به كار و تلاش مشغول گشت و مرد خانه شد و نانآور. اوقات فراغت خود را با ورزش كردن و مطالعه پر ميكرد.
«جواد» مدتي كارمند افتخاري بنياد شهيد بود كه در اين راستا خدمات ارزندهاي از خود به جا گذاشت. براي نشر و ترويج پيام شهيد از هيچ كوششي فروگذار نبود، به طوري كه دَه شبانه روز در روستاي «ايج» تلاش كرد و بر ديوارهاي آنجا پيامي را كه از شهدا به يادگار مانده بود، نوشت.
بسيجي بود و مخلص و بسيار پايبند به نماز شب. به نماز و روزههاي واجب و مستحب اهميت زيادي ميداد و قرآن و دعا بسيار تلاوت مينمود. داراي افكاري بلند بود و روحي ناآرام.
با شروع جنگ تحميلي و با گذراندن دوران آموزشي و فراگيري تاكتيكهاي مختلف رزمي، خود را آماده نمود تا به دفاع برخيزد و دشمن را كه چنين گستاخانه جرأت حضور يافته بود به خاك مذلّت بنشاند.
«جواد» در «عمليات والفجر 2» حضور داشت، مردانه جنگيد و در اين راه يك چشم خود را فداي چشم سياه معشوق كرد، با وجود اينكه در محاصرهي كامل دشمن بود و از ناحيهي چشم درد ميكشيد اما موفق شد با اسلحهي كلاش يك فروند هليكوپتر دشمن را شكار كند. ذره ذره وجود وي، در ره عشق به خدا ميسوخت و نه تنها چشم، بلكه بارها پيكرش زخم به خود ديد و سكوت كرد.
خدمات او در پشت جبهه نيز قابل تحسين بود و بيشتر وقت خود را به كارهاي فرهنگي ـ تبليغاتي اختصاص داده بود. با جملاتي كه بر
تابلو مينوشت باعث شادابي و دلگرمي رزمندگان ميشد. در اكثر مقرهاي سپاه و بسيج تابلوهاي زيبايي از حرم اباعبداللّه(ع) و تمثال مبارك حضرت امام نقاشي كرده بود و هيچ گاه حاضر نشد نام خود را به عنوان خالق اثر بنويسد.
«جواد» در چندين عمليات شركت كرد و مسؤوليتهاي زيادي هم در جبهه به عهده گرفت و مدتي هم مسؤول تبليغات بسيج سپاه شهرستان بود.
در آخرين عملياتي كه شركت كرد «عمليات بدر» بود. در شب آخر براي وصال، به چهارده معصوم متوسّل شد و دعاي توسل را با اشك چشم و سوز دل خواند و ديگران نيز زمزمه كردند. پس از آن طشتي از حنا آورد و همهي بسيجيان به ياد «قاسم بن حسن(ع)» حناي دامادي بستند و به سمت ميعادگاه خون، در «شرق دجله» حركت كردند. او كه از فراق در بهار هم، غمگين و پژمرده بود به آنجا رسيد كه براي خاك رويشي به غير از لاله نبود و مصداقي براي شعري كه خود سرود؛
بهار آمد همه خرّم، به غير از من كه غمناكم
منم روزي شوم خرّم كه لاله رويد از خاكم
و سرانجام در «عمليات بدر» شادي يافت و ده سال پيكرش روي خاكهاي جبهه ماند و لالهها عاشقانه در كنارش روييدند.