زندگی نامه :
سخن از كسي است كه در باورش، انديشهي رسيدن هرگز نمرد و آن قدر پيمود فاصلهها را، تا به مقصد رسيد.
«احمد» يكي از بسيجيهاي مخلص بود كه با رنج بيپدري زيست. فقط دو بهار از عمرش ميگذشت كه روزگار، باغ سبز زندگياش را خزان كرد و سايهي پرمهر پدر را از او گرفت. اما او به دور از حمايت و نوازشهاي پدر، رشد كرد و تكامل يافت. هفت ساله بود كه اولين زمزمههاي عاشقي را، در سجده براي محبوب سرود. وي كه خود درد را لمس كرده بود هرگز دردمندان را فراموش نكرد. طرفدار حق بود و با حق زيست.
در زمان انقلاب با مردم ستمديدهي ايران همدوش و همصدا گشت و همه دست در دست يكديگر نهادند تا موفق شدند كاخ اميد ستمگران را به لرزه در آورده و آن را ويران كنند. اين شكست كه بر دشمن گران آمده بود در پي جبران برآمد و با ترفندي جديد، دوباره وارد شد اين بار هم همّت والاي مردان را ميطلبيد؛ همان مرداني كه حاضر بودند تا دور دستها سفر كنند. مرداني چون «احمد».
او كه از قبيلهي مردان نيايش بود و نگاهش وارث فرياد، با دلي
مملو از اميد راهي شد. مدتهاي زيادي در جبهه بود و به انجام
مأموريتهاي رزمي پرداخت و در عملياتهاي مختلفي نيز شركت نمود. «احمد» مثل باران پاك بود و مهربان. در جبهه، يك كتري داشت كه براي رزمندگان چاي دَم ميكرد. چه صفايي داشت يك استكان چاي او كه يك دنيا خستگي را از تن ميربود!
وي به زيارت عاشورا علاقهي فراواني داشت و هرگاه آن را ميخواند، با اخلاص، از سالار كربلا طلب شهادت مينمود، تا اينكه در «عمليات والفجر 8» هنگامي كه مورد اصابت تركش خمپاره قرار گرفت بال در بال ملائك نهاد و تا معراج رفت …