با سلام و درود فراوان به پيشگاه مقدّس و با عظمت امام زمان و نايب بر حقّش امام خميني و با درود و سلام بر تمامي رزمندگان و شهداي اسلام عزيز و با سلام و درود بر شما اي پدر و مادر مهربانم كه براي تربيت و پروراندن من از هر گونه راحتي و آسايشي دست كشيديد.
پدر عزيزم، مرا ببخش اگر چه در وظايف فرزندي كوتاهي كردم و نتوانستم براي شما خدمتگزار خوبي باشم و تو اي مادرم اي فرشتهي مهرباني ها، اي كسي كه شبها از خواب ناز دست كشيدي و از من نگهداري كردي اگر بخواهي پيش خدا اجري داشته باشي كه ان شاءالله هم داري صبر داشته باش كه صبر نشانهي ايمان است و براي من دعا كن تا خداوند مرا مورد عفو و بخشش خودش قرار دهد و شما مرا ببخشي، اگر چه نتوانستم آن همه زحمات شما را جبران كنم.
دعاي كميل و دعاي توسل و دعاي ندبه، زيارت اباعبدالله الحسين(ع) بخوانيد از يادتان نرود. وسايل شخصي من را به احمد آقا و علي آقا بدهيد و اگر توانستيد برايم ۲۲ روز، روزه بگيريد و نماز قضا برايم بگيريد و دعا كنيد درگاه خداوند تا خداوند قرباني شما را قبول كند. در پايان برايم از تمام قومان و خويشان و همسايگان و دوستان و آشنايان حلال بودي بگيريد.
دعا براي امام، خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي، حتي كنار مهدي، خميني را نگهدار.
والسلام خداحافظ
خليل مهرپويا ۶۲/۱۰/۱۹
زندگی نامه :
از كوچههاي شهر كه ميگذري گوش دل سپار به نجواي نهفته در سكوت. ببين، صداي او هنوز هم جاري است! …
«خليل» از آن زمان كه زيستن را آموخت در سادگي و عشق به خدا زندگي كرد. او روحش آكنده بود از صلح و صفا. آن قدر در زندگي متواضع بود و به درد اجتماع پي برده بود كه دوست نداشت لباس نو بپوشد و ميگفت: «افرادي هستند كه توانايي خريد ندارند».
از بهترين صفاتش اين كه، بيجهت از كسي ايراد نميگرفت و بسيار مؤدب بود و براي معلّمين و بزرگترها احترام زيادي قايل ميشد.
در دبيرستان مشغول به تحصيل بود كه به عضويت بسيج درآمد و به خانهي عشق و اخلاص پا نهاد؛ آنجا كه ديگر كينه و دو رنگي نبود و هرچه بود صداقت بود و آينه صفتي. از طريق بسيج براي رفتن به جبهه داوطلب شد. «خليل» براي رفتن، اولين شرط را كه عاشقي بود داشت براي همين، پرواز آسان بود و پيمودن نيز.
هنگام خداحافظي قرآن را بوسيد و مادر خيره در نگاهش او را دعا كرد. راسخ و استوار راهها را طي نمود تا به دشت آفتاب رسيد و او كه دلش با افق و روشنايي نسبتي داشت، آرام گرفت.
در «عمليات خيبر» شركت نمود و مردانه چون نخل پا برجا ماند و از خون و جان دريغ نكرد. آن گاه كه گلولههاي آتش او را در بر گرفتند؛ فرشتهها «خليل» را به سمت آسمان پرواز دادند.