بستن

شهیدحسین هاشمپور

قبل از آنكه گل خورشيد بشكفد «حسين» با نقابي كه از بهشت بررخ داشت پا به گيتي نهاد و خانه از مهر و محبّت كودكانه‌ي او لبريز گشت. از كودكي نماز خواند و دل در گرو عشق خدا نهاد. بسيار با عاطفه و مهربان بود و با اقوام رفتاري صميمي داشت. در كارهاي منزل به مادرش كمك مي‌كرد و به جلسات دعا و قرآن علاقه‌ي زيادي داشت.
در تمام فعّاليت‌هاي اوايل انقلاب شركت مي‌كرد. بيشتر وقت خود را در بسيج صرف مي‌نمود و شبها نيز در همانجا درس مي‌خواند.
هنگامي كه دشمن، دست تجاوز به سوي ميهنش دراز كرد صداي رساي رهبر را شنيد و لبيك گفت. هرگز بدون رضاي پدر و مادر كاري انجام نمي‌داد. اما عشق رفتن يك لحظه او را آرام نمي‌گذاشت تا اينكه مثل هميشه، عشق پيروز شد و او نيز راهي.
مادرش مي‌گويد: «هنگام خداحافظي وقتي كه او را در آغوش گرفتم، بوي بهشت را استشمام كردم كه اين خود حكايت از شهادت او داشت …» «حسين» رفت، به آنجا كه يك قطره خون، يك دريا اخلاص به همراه داشت.
در «عمليات طريق‌القدس» و در آزاد سازي بستان شركت كرد و با قلبي لبريز از ايمان و يقين به سوي خالق پرواز كرد.
آخرين كلامش نامه‌اي است كه براي خانواده مي‌نويسد كه ديگر بر نخواهد گشت؛ وعده‌ي ديدار را در بهشت مي‌گذارد و همه را به جان صاحب الزمان(عج) قسم مي‌دهد كه امام را تنها نگذارند.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!