بتهاي جهل و نفاق چنان آتشي بر سينهي ابراهيم(ع) زدهاند كه براي نابودي آنها رفتن را برميگزيند و تبر عدل بر دوش نهادن را، ابراهيمهاي زمان نيز چنين.
«ابراهيم» هفت بهار از عمرش ميگذشت كه رخسارش پاييزي گشت و در بستر بيماري افتاد. اما پدر و مادرش چنان به آستان دوست ناله زدند و به امام رضا(ع) متوسل شدند كه ضامن آهو، ضامنش گشت و شفا يافت.
«ابراهيم» فردي تسبيحگو بود و ستايشگر، و اهل نماز جمعه و جماعت. پانزده ساله بود كه گام در بسيج نهاد و نام خود را در صحيفهي عشق نوشت و به حلقهي بسيجيان پيوست. تحصيلات خود را تا اخذ ديپلم ادامه داد و پس از آن، براي خدمت مقدس سربازي آماده شد. هنگام رفتن، نگاه عاشقش را به چشمان نگران مادر دوخت و دستان پينه بستهي پدر را در دست فشرد، با آنها خداحافظي كرد و رهكربلا در پيش گرفت.
وي يكي از نيروهاي مخلص انقلاب و بسيج بود كه در ميدان جنگ، تولدي دوباره يافت. دير زماني بود كه چشمان شب پيماي او با تاريكي شب رفيق شده بود، هنگامي كه براي نماز برميخاست و در
نماز شبانهاش از محبوب، طلب وصال مينمود. در مواقع سخت جبهه، تنها آيههاي پرنور قرآن بود كه چون تارهاي مهتاب بر قلبش مينشست و او را سرشار از يقين ميكرد.
«ابراهيم» در «عمليات كربلاي 5» صبور و مقاوم، علم بر دوش نهاد و به معركهي عشق آمد و حماسهها آفريد. او كه كبوتر دلش از قفسِ خاكي دنيا به تنگ آمده بود، به آسمان پرواز كرد و با خاك وداع گفت.
زندگی نامه :