بستن

شهید علی اصغر محمدی

زندگی نامه :

آن روز كه صداي گريه‌اش با نواي خوش مرغان سحر پيوند خورد، نامش را به ياد سردار گلو بريده‌ي كربلا «علي‌اصغر» نهادند تا حماسه‌اي كوبنده آغاز كند و پرچم سبز پيروزي را به اهتراز درآورد. دوران پرخاطره‌ي كودكي «علي‌اصغر» در آغوش گرم و صميمي مادر گذشت و پس از آن راهي مدرسه گشت و الفباي دانش و بينش را در كلاس درس آموخت. در ميان دوستان و همسالان خود الگويي منحصر به فرد بود و نجابت و متانت را مي‌شد از گفتار و رفتارش فهميد. ظاهر آراسته و ساده‌اش، همراه با تبسّمي دلنشين كه هميشه بر لب داشت از او چهره‌اي ساخته بود، متين و دوست داشتني. به كسب شهرت و موقعيت توجهي نداشت و به لذتها و زيورهاي دنيا نيز همچنين. وي جواني مهربان و باگذشت بود و بسيار خوش قول و باوفا به طوري كه دوستانش هنوز حسرت روزهاي با او بودن را مي‌خورند. در ايام تعطيلات به كار مشغول مي‌شد و گوشه‌اي از خرج زندگي را متحمل مي‌گشت.
هنوز درسش تمام نشده بود كه زمزمه‌هاي شوم دشمن، او را نيز نگران ساخت و جهت دفاع از كيان اسلامي راهي بسيج شد و با ديگرطلايه‌داران مكتب توحيد، به جبهه‌هاي جنگ رهسپار گشت. دوست1 علي‌اصغر از اخلاص و عشق او چنين مي‌گويد: «هنگامي كه در دبيرستان بوديم و همه دانش‌آموزان دلواپس امتحان و نمره بودند او به درس و مدرسه توجهي نداشت و بيشتر به بسيج و جبهه فكر مي‌كرد و تنها ذهنيتي كه از او برايم باقي مانده است، اينكه «علي‌اصغر» را هميشه در لباس بسيجي مي‌ديدم.»
وي حضور در جبهه را تكليف شرعي مي‌دانست و نرفتن را خيانتي بزرگ. چندين بار داوطلبانه به جبهه‌هاي جنگ شتافت و در انجام مسؤوليت‌هاي مختلف تلاش نمود. انساني بود متعلق به دنياي برتر كه روح پاك و مطهرش، در كالبد يك انسان خاكي نمايانگر بود.
آخرين باري كه به جبهه مي‌رفت پاسدار وظيفه بود و آثار شهادت كاملاً در چهره‌اش هويدا و آن‌وقت كه در «عمليات كربلاي 5» حضور يافت، چشم سياه يار را بهانه كرد و در برابر گلوله‌هاي آتشين دشمن سينه گشود و با پيكر به خون نشسته‌اش به ديدار دوست شتافت و سيزده سال بر روي خاك‌هاي سوزان شلمچه آرميد.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!