«وَ لا تَحْسَبَنَّ اْلَذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اْللَّهِ اَمْواتَاً بَلْ اَحْياءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرزَقُونَ.»
گمان مبريد كسانيكه در راه خدا كشته ميشوند مردهاند، بلكه زندهاند و نزد خدا روزي مي برند.
با درود به رهبر كبير انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران امام امت خميني بزرگ و سلام بر شهيدان راه حق و آزادي و سلام بر مجروحين و معلولين انقلاب بزرگ اسلاميمان، وصيتنامهي خويش را آغاز مي كنم.
من فقط به خاطر الله و رسيدن به لقاي الله قدم به جبههي مقدّس حق عليه باطل گذاشتم. هدف رسيدن به پيروزي و پياده شدن جمهوري اسلامي و حكومت عليوار به رهبري امام امت خميني كبير بود. با آنكه امام را زياد دوست مي دارم ولي هرگز او را نديدهام و اميدوارم كه در حرم امام حسين(ع) پشت سر امـام نماز بخوانم.
آمدن به جبهه به من آموخت كه چگونه زندگي كنم چون شاهد پرپر شدن بهترين جوانان اين ملت مظلوم به دست ظالمين بودم و از من انساني ساخت استوار و متعهّدِ به رهبري صحيح و فهميدم مرگ با عزّت اگر چه خونين است ولي بهتر از زندگي ننگين است و باز فهميدم كه مرگ خونين برپا مي كند دين را و درخت دين بايد از خون جوانان دوازده سالهاي كه امام آنان را رهبر خود مي خواند آبياري شود كه ثمرهي آن آزادي تمامي مستضعفين از زير يوغ استعمار و استبداد جهاني به ويژه آمريكـا و شوروي و اسراييل و … جهان خواران است، در آخر سلام من به خانواده و قوم و خويشان و همسايگان و دوستان برسانيد.
مادر جان: بر تو بشارت باد كه فرزندت در چنين راهي كشته شد و تنها خواهشي كه از شما دارم اين است كه از خداي تبارك و تعالي بخواهي كه اين هديه كوچك و ناقابل را بپذيرد و براي من گريه نكن و گريهات را نيّت كن به علي اكبر امام حسين(ع) و شما همچنين پدر جان، پدر مهربان كه افتخار مي كنم فرزند پدري دستِ پينه بسته و كارگر هستم و از شما هم مي خواهم كه همين دعا را بكنيد و برادران ارجمندم از شما مي خواهم راه اين نهضت حسيني را ادامه دهيد.
و خواهرانم از شما مي خواهم كه زينب وار اين انقلاب اسلامي را به پيروزي نهايي برسانيد. پدر و مادر عزيزم فرزند حقير خود را كه به شما ظلم كرده و باعث اذيّت و آزار شما بودهام ببخشيد، كه از موقع آمدن به جبهه فقط خواستهام زحمات شما را جبران كنم كه نتوانستم، ولي شما پدر و مادر عزيزم كه مرا چنين آموختيد كه در زندگي راه خود را پيدا كنم و راه راست و حقيقت را دنبال كنم و براي همين است كه از شما خواهش مي كنم كه اگر افتخار شهادت نصيبم شد، براي من گريه نكنيد، زيرا ملت ايران جوانان زيادي را از دست داده است كه من ذرّهاي هستم در مقابل كوه.
و داييام اين به عنوان نوحه بخواند:
شهيدم مـن شهيدم من
خـداحـافـظ ايـا مـادر
چرا مـادر زغـم سـوزي
كه شـد هـنگام پيروزي
مـنم سـرباز روح الله (2)
بـه سـوي ارتـش الله
مـخورغـم مـادر نـالان
گلستان مي شود ايران
ببين مادر كفن پوشم
بيا مادر به آغوشم (2)
جهان چون پر ز نيرنگ است
چه جايي بهتر از سنگر
به كام خود رسيـدم مـن
نمـي بيـنـم تـو را ديـگـر
گـذشت ازما سيـهروزي
علـيه دشـمـنان يـك دم
كـه پيـوستـم بـه جنـدالله
منگـربهخـون غلطان
دوان گـشـتـم ايـا مـادر
از ايـن گلـها كـه پـرپـر
تفنگـم بـر سـر دوشم
حـلالـم كـن دم آخـر
كه مردن بهتر از ننگ است
چه جايي بهتر از سنگر
اي برادران و خواهران از شما مي خواهم كه اين صفهاي نمازهاي جمعه و جماعت را خالي نگذاريد؛ هرگز دشمنِ ناجـوانمرد وارد صفوف فشردهي شما نشود و تفرقه ايجاد كند و اين رهبر عظيم الشأن را رها نكنيد و بالاخره خداحافظ.
خدايا اميدوارم كه من به آرزوي ديرينهي خودم برسم و تمام مستضعفين جهان به آرزويشان برسند.
والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته «اِناِللهْ وَ اِنْااِليهِ راجِعونْ»
هادي ساجدي
زندگی نامه :
هماره آتش عشق برسينه داشت، او كه جرعهاي از جام الست نوشيده بود …
«هادي» در خانهاي پر از صفا، متديّن و معتقد به مكتب روحبخش اسلام پا به عرصهي وجود نهاد. بهار و خزان طبيعت، سپري گشت و هادي روز به روز چون ياسي لطيف و مهربان قد كشيد. در هفت سالگي به مدرسه رفت و از استاد فرا گرفت حرف به حرفِ پرواز را.
در كنار تحصيل، دوش به دوش پدر در امر كشاورزي همراه بود. به دستهاي پينه بستهي او بوسه ميزد و ميگفت: «اين از همان دستهايي است كه پيامبر(ص) بر آن بوسه زده است.» آرامش و متانت خاصي در درياي وجودش موج ميزد. صميمي بود و مهربان. اطاعت و فرمانبرداري از خصوصيات بارز او بود.
علاقهي وافر و عجيبي به انقلاب اسلامي و امام خميني(ره) داشت. به هيچ عنوان، كوچكترين بيتوجهي به انقلاب را تحمّل نميكرد. قامت چون نيلوفرش در هنگام نماز ديدن داشت؛ هماني كه هميشه در نماز سورهي «والعصر» ميخواند و در قنوتش دعاي فرج امام زمان(عج).
بسيار با محبّت بود و اين محبّت را از مستمندان دريغ نميكرد. قرآن را ياد ميگرفت و به ديگران نيز تعليم ميداد. در اكثر زمينههاي سياسي، هنري، فرهنگي و مذهبي شركت داشت. دعا را از دل ميخواند و در مراسم سوگواري ائمه حضور مييافت. با جوانها رفتاري نيك داشت. در تمام طول تحصيل آرزو داشت كه به حوزهي علميه برود و در لباس روحانيت خدمت كند.
«هادي» مشغول به تحصيل بود كه جنگ عراق عليه ايران آغاز شد. هر تيري كه از سوي دشمن به ميهن اسلامي مينشست، قلب او هم از درد لبريز ميگشت. آن گاه كه نداي رهبر را جهت دفاع شنيد راهي بسيج شد. به دليل سن كم، او را ثبت نام نكردند، اما او كه بر لب نغمهي رفتن داشت؛ سن خود را در تصوير شناسنامه تغيير داد و با خيالي آسوده رهسپار گرديد.
در جبهه، رزمندهاي شجاع بود و فرماندهي قهرمان و الگويي نمونه براي همرزمانش.
آخرين بار كه ميرفت، مادر به او گفت: «هادي، نرو كه پدرت مريض است.» ولي او جواب داد: «مادر، وقتي كه در سنگر دعاي توسّل ميخوانم، حتما” براي پدر دعا ميكنم.» هنگام رفتن از تمامي همسايگان خداحافظي كرد. به چشمان مادر كه در آن گل اشك جوانه زده بود، نگريست. به خاطر تمام زحمات از او تشكر و قدر داني كرد و رفت …
در «عمليات بيت المقدس» در حالي كه دستهاي از عاشقان را فرماندهي ميكرد، شراب ناب وصال نوشيد و به زيباترين آرزويش رسيد.