زندگی نامه :
پرستوها را دوست داشت و با پرستوها بال هجرت گشود و رفت. هنوز پس از سالها خاطراتش در گوشه گوشهي شهر، گواه صداقت و مهرباني اوست.
در ماه غمبار محرّم ـ آن گاه كه آسمان از شهادت حسين بن علي(ع) در غروبي زخم خورده فرو رفته بود ـ در خانوادهاي منوّر به نور ايمان، كودكي چشم گشود كه به ياد بزرگمرد كربلا او را «حسين» ناميدند. او از اخلاق خوبي برخوردار بود و با محبّت و صميميت با ديگران برخورد ميكرد. در چند روزهي دنيا براي خود راحتي نخواست. او كه جوهرهي كار در وجودش پرورش يافته بود هميشه به دنبال كار و تلاش بود؛ زماني به چيدن زعفران روزگار ميگذراند و ايامي را به جوشكاري سپري ميكرد. گاهي از استعدادش در زمينهي نقاشي استفاده مينمود و بدينوسيله پولي به دست ميآورد كه مقداري هم به فقرا و نيازمندان كمك ميكرد.
در اوايل انقلاب با آنكه سن زيادي نداشت با ديگر مردان شهر، پا به خيابان نهاد و براي سرنگوني رژيم طاغوت شعار سرداد و
بدين گونه عشق و علاقهي خود را نسبت به امام خميني(ره) و اهداف والاي او نشان ميداد.
در روزهاي آتش و خون «حسين» جبهه و شهادت را عاشقانه انتخاب نمود تا بتواند دين خود را نسبت به امام و انقلاب ادا نمايد. او همراه با هزاران بسيجي عاشق، همچون پرستويي به سرزمين لالههاي سرخ مهاجرت كردند و از لانههاي خود دفاع نمودند و مانع ورود بيگانگان به سرزمينشان شدند. آنها مانند سدي آهنين در برابر هجوم سيلآساي دشمن بعثي، مقاومت نمودند و تا آخرين قطرهي خون ايستادند و از چاك چاك شدن بدن، ترسي به دل راه ندادند.