اي كساني كه ايمان آوردهايدآيا حاضريدبه يك معامله، يعني نفس و مال خود رابدهيدو در برابرش جنّت نعيم را به دست آوريد. (قرآن كريم )
با سلام بر پيامبران عظيم الشأن كه براي راهنمايي بشر فرستاده شدند و سلام برآخرين پيامبران حضرت محمّد بن عبدالله(ص) و با سلام بر ائمهي عظيم الشأن از حضرت علي(ع) تا حضرت حجت(عج) كه آخرين اين سلسله است كه هم اكنون در غيبت هستند.
بعد از اينكه انقلاب اسلامي ايران پس از چندين سال رنج ومبارزه به پيروزي رسيد از همان فرداي انقلاب، دسيسههاي دشمن يكي پس از ديگري براي ملت ما ظاهر شد كه همهي اين دسيسهها به دو ابرقدرت شرق و غرب و براي يك هدف و آن هم نابودي انقلاب و اسلام منتهي مي شود. يكي از دسيسهها به حساب خودشان، براندازي حكومت با جنگ تحميلي عراق بود كه بر ملت مظلوم و ستمديدهي ايران تحميل و در اين موقع حساس است كه بر همهي ما واجب است كه در اين جنگ كه سرنوشت اسلام و انقلاب و ايران در گرو اين جنگ است شركت كنيم.
به هر صورت كه بنده با همين نظر و براي لبيك به دستور رهبر عزيزم كه واقعأ دستور خداست و نور خداست كه در اين مرد تجلّي كرده است به جبهههاي نبرد بين نيروهاي حق و باطل شتافتم تا بتوانم به حد تواناييم به دستورات اسلام و قرآن لبيك بگويم و اين دستورات اسلام و سخن خداست كه «ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم.» خدا سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد مگر به دست خودش، يا در جايي ديگر كه ميفرمايد: «يا اَيُهَا الَّذِينَ امَنُوا إِنْ تَنصُرواْ اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ اَقْدامَكُمْ.» ياري كنيد خدا را تا خدا ياري كند شما را.
پدر و مادرم، برادران و خواهران، هم اكنون كه اين جملات را مي نويسم چند دقيقهي ديگر به اعزام من به جبهه نمانده است، كه به همين جهت بيشتر نمي توانم توضيح دهم، و علت نوشتن وصيتنامه اين بود كه به فكرم رسيد كه شهيد خونش كه براي اسلام مي دهد بايد خطي و جهتي باشد كه پيام اين خون را برساند به همين جهت مبادرت به نوشتن وصيتنامه كردم. وصيتم را به قرار زير مي نويسم:
1ـ از پدر و مادرم مي خواهم كه اگر به اين فيض عظمي، كه سالها در انتظارش بودم رسيدم، هيچ بيصبري نكرده و در سوگ من تا آن جايي كه امكان دارد گريه نكنيد، تا شما الگوي پدران و مادران شهرم شويد، و مي خواهم كه برايم دعا كنيد و من را حلال كنيد برايم يك ماه روزه و سه ماه نماز بگيرند و ديگر اينكه كتابهايي كه در خانه هست اگر مورد نياز فاميل نبود آن را طبق وصيتنامهي ديگر شهدا به كتابخانهي ولي عصر (عج) هديه بدهند.
2ـ از مردم شهر مي خواهم كه در برابر ناملايمات و گرفتاريها صبر كرده و گوش به فرمان امام باشند. بله گوش به فرمان امام باشند، كه نافرماني از امام نافرماني از خداست و مي خواهم كه ما را فراموش نكنند.
3ـ از دوستانم كه در حقيقت برادران عزيز من هستند، چون در همهي مواقع با راهنماييها مرا از بيشتر گرفتاريها نجات دادهاند مي خواهم كه مرا حلال كنند و در حق ما دعا كنند، كه بتوانيم با ديگر دوستانم چون رضاي شهيد، حسن شهيد، و جواد شهيد، و ديگر شهدا محشور شويم.
ديگر حرفي ندارم جز طلب دعا از تمام مردم دربارهي امام، بله اين مردي كه به قول يكي از مجروحين اين پير ميكدهي عشق و اين تجلّي نور خدا، كه خداوند هر چه بيشتر بر عزّت و نفوذ كلمه و سلامت و طول عمر او بيفزايد. ديگر اينكه انقلاب خونبارما به رهبري امام به انقلاب حضرت مهدي(عج)متّصل كند.
لازم به تذكر است كه به خانوادهام بگويم كه اگر هر يك از مردم از دوستان از من چيزي طلب كردند به او بدهيد چون ممكن است من يادم رفته باشد و يكي ديگر دوچرخهاي است كه در خانه دارم كه مي خواهم آن را بفروشيد و اگر خمس به آن تعلّق گرفته بدهيد و سپس پول آن را به حساب جنگ ويا جنگ زدگان بريزيد.
علي عدالت 17/2/61
زندگی نامه :
چه سنگين است بار جدايي و چه ناتوانند شانهها بر حمل اين بار. حجم اندك كلمات كجا گنجايش وصف عاشق دارد كه عشق جز به سوختن معني نيابد …
«علي» در صداقت و پاكي، در تديّن و تقوا كم نظير بود، حتي نماز شبش را در مسجد به جا ميآورد. كسي كه هر گاه لباس نو ميخريد ابتدا آن را چندين بار در خانه ميپوشيد، بعد در كوچه و خيابان تا مبادا دل نيازمندي آزرده شود.
وي در دورهي دبيرستان شاگردي نمونه بود و يكي از فعّالترين نيروهاي حزب اللّهي و بسيجي كه در مقابله با جريانات نفاق و ضدانقلاب، تلاشهاي شبانه روزي داشت. او در راه اندازي صندوق قرض الحسنه، جهت دانشآموزان كمك شاياني نمود، كه اكنون پس از گذشت چندين سال حكايتش همچنان باقي است. دوستش در رثاي او چنين ميگويد1: «علي فردي بود كه با مردم خنديد و گريست، دلداري داد و همّت بخشيد، در دلها جاي گرفت و هرگز هم از دلها بيرون نخواهد رفت و او از بزرگترين مرداني بود كه من تا به حال ديدهام.»
تمام دارايي «علي»، يك دوچرخه بود و چند جلد كتاب مذهبي. كتابها را به كتابخانهي ولي عصر(عج) هديه كرد تا براي دوستان و
آشنايان و كساني كه اهل علماند يادگاربماند. دوچرخه را كه سرمايهي دورهي نوجوانياش بود از خانواده خواست كه آن را بفروشند و اگر خمس دارد بدهند وگرنه پولش را به جنگ زدهها تقديم كنند. «علي» ديگر از دنيا چيزي نداشت مثل روزي كه از بر دوست آمده بود دستش تهي بود و جام عشقش لبريز؛ و وقتي كه ميرفت نيز چنين.
آنگاه كه عازم ديار «خونين شهر» بود در آخرين وداعش از مادر ميخواهد كه او را دعا كند تا به آرزويش برسد و در فراقش صبور و شكيبا باشد.
… و خانوادهاش چه زيبا به وصيتهاي او جامهي عمل پوشيدند زماني كه چهارده سال، چون نرگسي چشم به راه ماندند تا عاشق رفته از در، درآيد.