بستن

شهید حسن مهدوی اصطهباناتی

برادران و خواهران گرامي مي دانيد هر كس كه اين راه را آگاهانه انتخاب كرده و ادامه مي دهد هدفش از قدم نهادن در اين راه رسيدن به جاه و مقـام يا پـول و ثـروت نيست، بلكـه رسيـدن به معشوق خود كه هر عاشقي خواهان اين سعادت بزرگ مي باشد، من هم همانند هر عاشقي ديگري خواهان رسيدن به معشوق خود مي باشم. برادران و خواهران گرامي بدانيد كه هيچ كس بالاجبار مرا به جبهه نفرستاد بلكه به اجبار عشقِ به الله و بيزاري از دنياي مادّيات به جبهه كشانده شدم.اگر شهيد شدم كه مي دانم منِ حقير، سعادت رفتن به اين راه را ندارم بلكه شايد ما هم در ميان خشكيها سوختيم و باز هم مي گويم كه اگر شهيد شدم از شما ميخواهم كه مرا ناكام نخوانيد چون من به كام خود رسيدم و به پدرم بگوييد من امانتي بودم كه به صاحبم رسيدم.
ممكن است تعدادي از شما برادرانم از من بدي ديده باشيد كه ديده ايد، از شما مي خواهم و خواهش مي كنم كه مرا بخشيده و برايم طلب مغفرت كنيد.بدانيد تنها كسي كه مي تواند مملكت ما را اينطور نگه دارد و پيش ببرد امام خميني و رهنمودهاي امام گونهي ايشان است. ايشان بودند كه به ما آگاهي دادند كه انقلاب كنيم و همچنين آگاهي دادند كه شهيد شويم، پس بايد در موقع دعا، اول امام زمان خود را و پس از آن نايب او را دعا كنيم، دستورات ايشان را فرمانبردار باشيم تا از سربالايي نرويم نمي توانيم، از سراشيبي پايين بياييم پس كوشش كنيم كه بتوانيم با موفّقيت از سربالايي بالا رفته و پس از آن به راحتي و سربلندي زندگي كنيم.
ازماديات چيزي ندارم كه بخواهم دربارهي آن حرف بزنم فقط مقداري پول هست كه ممكن است به برادران خود بدهكار باشم كه هر چه خواستند به ايشان بدهيد و همچنين بقيّه ي آنرا به فقرا بدهيد.
خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي، خميني را نگه دار. از عمر ما بكاه و بر عمر او بيفزا.
انالله وانااليه راجعون.
حسن مهدوي نيمه شعبان ۶۱

زندگی نامه :

بوي خوش مهرباني فضاي سينه را پر كرده است و قلم را ناگزير به نوشتن؛ تا از صفا و محبّت عاشقان سخني براند …
كسي كه با عشق حسين(ع) زاده شد. و با شور حسيني پرورش يافت. «حسن» هنگامي كه هشت ساله بود روزي پايش با چاي داغ سوخت و خانه‌نشين گشت. از درد نمي‌ناليد بلكه گريه مي‌كرد كه چرا نمي‌تواند به حسينيّه برود. عشق مولا با خونش عجين شده بود به طوري كه روزهاي تاسوعا و عاشورا تا پاسي از شب در حسينيّه مي‌ماند و بر مظلوميت ائمه اطهار(ع) عزاداري مي‌كرد.
در حركت توفنده و انقلابي مردم عليه رژيم طاغوت شركت داشت و در صفوف به هم فشرده و يكپارچه حضور مي‌يافت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت بسيج درآمد. از روحيه‌اي بلند و استعداد سرشاري برخوردار بود. بدين جهت مسؤوليت‌هايي به ايشان محوّل گرديد كه او نيز در اين راه شايستگي‌هايي از خود نشان داد. وي علاقه‌ي وافري به حضرت امام داشت و مادرش مي‌گويد: «روزي قرار بود «حسن» را به ديدار امام خميني(ره) ببرند، آن قدر خوشحال بود كه با شور و هيجان خاصي اين خبر را تلفني به من داد كه هرگز آن لحظه را از ياد نمي‌برم.»
با شروع جنگ تحميلي او كه عشق، قرارش را ربوده بود. پيام امام را شنيد و چون مرغ توفان خود را به دريا سپرد و به امواج دشمن هجوم آورد.
دوبار به جبهه اعزام شد؛ در آخرين بار در «عمليات رمضان» پر و بالش شكست و به شدّت مجروح شد. او را به بيمارستان انتقال دادند و بيست و هفت روز در بيمارستان بستري بود. پرستار «حسن» مي‌گويد: «وقتي كه حالش بسيار وخيم بود از من خواست برايش مفاتيح بياورم تا دعا بخواند. هنگامي هم كه ديگر رمق خواندن نداشت، به من مي‌گفت تا برايش دعا بخوانم.» در لحظاتي كه «حسن» در آستانه‌ي وصال قرار داشت آن قدر راز و نياز كرد و چنان درِ خانه‌ي يار كوبيد، تا دعايش مقبول افتاد و شاهد مقصود را در آغوش كشيد.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!