«وَلاَ تَقوُلُواْ لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيِل اْللَّهِ اَمْواتٌ بَلْ اَحْياءٌ وَلكِن لاَ تَشْعُرُونَ.» (آيه ي ۱۵۴ بقره)
و آن كس را كه در راه خدا كشته شده مرده نپنداريد بلكه او زنده ي ابديست وليكن همه ي شما اين حقيـقت را در نخواهيد يافت.
بِسْمِ رَبِّ الشُّهَدَاءِ وَالصِّديِقيِن.
به نام الله يگانه ياور مستضعفين و در هم كوبنده ي مستكبرين، به نام او كه انسان را آزاده آفريد و راه راست را به او نشان داد. هم اكنون كه وصيت نامه مي نويسم در كنار ديگر همرزمان در سنگر نشسته ام، اميدوارم كه خداوند مرا لايق بداند و سعادت شهادت را نصيبم گرداند.
اميدوارم كه با انتخاب اين راه بتوانم خدمتي به اسلام كرده باشم، به خدا قسم راهي را كه انتخاب كرده ام چون روز برايم روشن است؛ مبادا گويند كوركورانه رفته است، چون خود را شناختم خدا را شناختم و چون خدا را شناختـم به سويش شتافتم بلكه او مرا دريـابد و به ديـدارش نايل گردم. چون نزديكترين راه به خدا شهادت است.
اي خدا، فقط براي رضاي تو آمدم، خدايا، اگر گناهكارم اميد به عفو تو دارم. چون جبهه را بر هر كاري مقدّم داشتم مدرسه را رها كردم و به دانشگاه بزرگ اسلامي وارد شدم.
آري برادران، اينجا دانشگاه حقيقي است استادان آن فرشتگان الهي و راهنماي آن قرآن و ضامن اجراي آن ايمان و راه رسيدن به آن شهادت. مي دانم كه فقط خداوند اين سعادت را نصيبم مي كند، از عشق گريه شوق بر چشمانم مسلّط شده روزي را مي بينم كه مردم مسلمان ايران در كنار قبر سرور شهيدان به زيارت مشغولند.
اي خدا، از تو مي خواهم كه در آخرين لحظات مولايم را بر بالينم بفرستي، چون به تو اميدوارم همه چيز برايم آسان است.
و سخني با خانواده ام و با كساني كه به نحوي در زندگي با من در رابطه بوده اند؛ هر چند جز مزاحمت چيزي براي شما نداشتم مرا حلال كنيد و از شما عاجزانه مي خواهم كه هر بدي از من ديده ايد مرا ببخشيد.
و اي مادرم: از تو مي خواهم كه زينب وار پيام خونم را به هموطنانم برساني. نمي گويم گريه نكن، گريه ات به خاطر حسين(ع) باشد چون از همه چيز خود گذشت و تو فقط از يك فرزند ناقابلت و اما پدر عزيزم: تو كه آسايش خودت را براي راحتي من به سختي مبدّل ساختي هر چند نتوانستم فرزند خوبي براي شما باشم ولي تو پدر مهرباني براي من بودي الحق كه در حقّم پدري كردي و من شرمندهام، اميدوارم كه پاداش زحمت شما را خداوند بدهد كه خدا اين هديه ي ناچيز را از شما قبول كند.
اي خواهرم و خواهرانم شما سر مشق گرفته از فاطمه(س) دخت رسول خدا(ص)، شما رهروان مكتب زينب، زينب وار و فاطمه گونه زندگي كنيد و رعايت حجاب اسلامي را بنماييد.
اي برادرم و برادرانم: امـيدوارم كـه اسلحه ي از دست افتـاده ام را بر روي زمين مگذاريد هر چند از اين امر مطمئن هستم و شما را خوب مي شناسم چون شما رهرو حسينيد و فرزند خميني و شما برادران در بسيج، سپاه و بسيج دانش آموزي كه در مدارس تشكيل مي شود شركت كنيد، از روحانيت جدايي نگيريد و وحدت كلمه را حفظ كنيد و هيچ وقت امام، امام، امام را تنها در صحنه نگذاريد. در دعاها و نماز جمعه هر چه باشكوه تر شركت كنيد.
خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار
خداحافظ
فضل الله نصری ۶۳/۱۱/۲۵
زندگی نامه :
آن گاه كه پابه عرصهي وجود گذاشت، فضل و رحمت خدا شامل حال خانواده شد و او را «فضل اللّه» ناميدند. با عنايت پروردگار رشد يافت و روزهاي روشن زندگي خود را، با ياد خدا آذين بست.
او جواني فعّال و سرزنده بود. چشمانش كتابي ازحرفهاي ناگفتني بود، كه نميخواست در كلام ديگران هويدا شود. هشت ساله بود كه عطر حماسهي خميني(ره) فضاي غمانگيز ايران را پر كرد و مردم براي كسب آزادي به قيام در برابر حكومت طاغوت برخاستند كه در اين راه پرخطر به پيروزي دست يافتند.
عشق و علاقهي وصف ناپذيري به جبهه داشت و در روزهاي جنگ تحميلي، گرچه كوچك بود اما دلش بزرگ و پرشهامت بود. هواي مدرسه رفتن نداشت، عشق به جبهه، قرار را از او ربوده بود، چون پرندهاي در قفس به هواي آزادي خود را به در و ديوار ميكوبيد تا دري گشوده شود.
به بسيج ميرفت، ميگفتند: «سنت كم است». به مسجد ميرفت، باز هم تكرار دلگير همان حرفها. سرانجام او نيز همچون عاشقان ديگر، براي رسيدن به محبوبش راه وصال را يافت و تاريخ تولد خود را در شناسنامه تغيير داد و از طرف مدرسه به دورهي آموزشي رفت. پس از آن، به مأمن مجنون صفتان پر گشود و طعم رزمنده بودن را چشيد.
مادرش ميگويد: «هرگاه زمان رفتنش اشك ميريختم و غصّهدار ميشدم، لبخندي بر لبان معصومش مينشست و ميگفت: «گريه نكن! اگر شهادت نصيب من شود، صبر هم نصيب تو ميشود.»
همرزمش1 چنين ميگويد: «شب عمليات «فضلاللّه» حال ديگري داشت وقتي كه نماز جماعت تمام شد ديديم كه هنوز سر به سجده دارد و پيشاني بر كعبه دل ميسايد و معبودش را صدا ميزند. خوشا به سعادتش، دستانش را بالا برد و معشوقش را صدا زد و جواب گرفت.»
پيكر چون گل «فضلاللّه» يازده سال درد هجران كشيد تا بالاخره پس از سفر طولاني خود، عطر جبهه را به ارمغان آورد.