با سلام بر امام امّت و امت شهيدپرور ايران، با درود و سلام بر رزمندگان كفرستيز اسلام و با اميد صبر براي خانواده ي شهيدان و اميد شفا براي مجروحين و نماز جمعه در قدس.
من احمـد زارعيان، وظيفه ي ديني خود را نسبت به اسلام عزيز انجام داده ام و در راه سيد الشهدا (ع) خود را فدا كردم. چنانكه حسين(ع)، علي اكبرش را در روز عاشورا فدا كرد، ما در جبهه تا آخرين قطره ي خوني كه داريم براي اسلام نثار مي كنيم و از دشمن نمي ترسيم و بعد از ماها، امت اسلامي ايران، جبهه ها و پايگاه هاي مقاومت را ترك نكنند.
خانواده ام صبر داشته باشند و افتخار كنند كه در راه هدف اسلام و قرآن چنين فرزندي را بزرگ كردند و براي اسلام فدا كردند و بخشيدند، تبريك و تسليت بر چنين پدر و مادري.
پس از شهادت من زياد ناراحتي نكنيد و در مسجد براي فرزندتان قرآن بخوانند و در روزهاي جمعه در قطعه ي شهدا با امت شهيدپرور شركت كنند. سلام ما را به تمام دوستان و آشنايان و همسايگان برسانيد و در منزل نزد پدر و مادر ما بيايند و آنها را دلداري بدهند و اگر خوبي يا بدي از ما ديده ايد پس از شهادت، ما را ببخشيد و حلال كنيد. سلام ما همچنين به هفتاد و دو نفر شهيدان صحراي كربلا كه در روز عاشورا خود را فداي اسلام كرده اند برسانيد.
تيپ ۳۵ امام حسن( ع )
احمد زارعيان ۶۶/۱۲/۲۳
زندگی نامه :
كوچههاي شهر از مهرباني و وفايش سخن ميگويند و سجّاده از عبوديتش. اينك زمان آن رسيده است تا قطرهاي از درياي بيكران مهر و فداكاري او صحبتي كنيم؛ از عشقي كه نسبت به مولايش امام حسين(ع) داشت و هنگام خواندن زيارت عاشورا پيوستنِ به او را، طلب ميكرد و از خداوند ميخواست كه حاجتش را برآورده سازد. آخر او خود ميدانست كه هرگز ممكن نيست، خداوند هنگام خواندن زيارت عاشورا، حاجت بنده را روا نكند.
«احمد» با شور و شوقي وصفناپذير در سن پانزده سالگي به جبهه راه يافت و با اشتياق فراوان به دفاع مشغول گشت.
به جبهه رفت در حالي كه لبخندهاي صميمانهاش را با خود به همراه برد. با همرزمانش خوش اخلاق و خندهرو بود. هنوز صداي خندههايش در جبهه به گوش ميرسد.
پدرش ميگويد: «او بسيار بشّاش و شاداب بود و هرگاه به خانه ميآمد اگر هزار غم و غصّه داشتيم، فراموش ميكرديم.»
مادرش خوب به ياد دارد آن نيمه شب را كه «احمد» با ناراحتي از خواب پريد و مدام نام مولايش حسين(ع) را به زبان ميآورد. از آن موقع بود كه مادر و بقيهي خانواده به علاقهي او نسبت به امام حسين(ع) پي بردند. «احمد» رفت با لبي خندان. او كه ميدانست پس از سالها انتظار، وصال ميسر خواهد شد، «قهقهي مستانه» سرداد.