«فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اْللَّهِ اْلَّذِينَ يَشْرُونَ اْلحَياهَ ْالُدنْيَا بِاْلاخِرَهِ وَ مَنْ يُقاتِلْ فَي سَبِيلِ اْللَّهِ فَيُقْتَلْ اَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُوْتَيهَ اَجْراً عَظِيماً.» (سورهي نسا، آيهي 74)
مؤمنان بايد در راه خدا با آنان كه حيات مادي، دنيا را بر آخرت گزيدند جهاد كنند و هر كس كه در جهاد به راه خدا كشته شود يا فاتح گرديد زود باشد كه او را در (بهشت) ابدي اجري عظيم دهيم.
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان، با درود فراوان بر يگانه منجي بشريت مهدي موعود(عج) و سلام و درود بيپايان بر نايب بر حقّش امام خميني رهبر كبير مستضعفان جهان، پير خستگي ناپذير جماران، و درود خداوند بر انبيا و اوصيا كه با سختيها و رنجهاي فراوان اسلام و خالق هستي را به ما شناساند و تا جايي رسيده كه ما خالق خود را ديديم و به سوي او پر كشيديم.
در اينجـا مي خواهم چند كـلمهاي به عـنوان وصيتنامه با شما صحبت كـنم ولي زبانم قاصر از آن است كه بتوانم با چنين ملتي كـه يك پارچه خـدايي شدهاند صحبت كنم ولي از شما معذرت مي خواهم بياييد از جسم و جاني كـه ارزشي ندارد از آن درياي خوني تشكيـل دهيم تا ملحـدان و كافران و در آن دريا غرق شوند. اولين مسأله وحدت بين اقشار ملت مي باشد مي خواهم بگويم ملتي كه تا به حال هزاران قرباني را فداي اسلام و مسلمين كرده و تا به حال امام امت فرزند حضرت اباعبدالله را ياري نموده و با وحدت خود و كمك حق تعالي بر تمامي سختيها و رنجها چيره شده و دوران سختي از انقلاب پشت سر گذاشته و اين انقلاب شكوهمند را تا به اينجا رسانيده و حيف است كه عدهاي از عناصر منافقين در شما رخنه كنند و بخواهند وحدت و يكپارچگي شما را از بين ببرند.از شما مي خواهم كه هوشيارانه با تمامي مسايل روز برخورد كنيد و نگذاريد خداي نكرده شياطين داخلي و خارجي به شما ضربه بزنند.
اين قلب و نفس شما جايگاه خدا مي باشد نگذاريد غير از خداوند چيز ديگري در آنجا منزل گزيند، نفس خود را مهار كنيد كه خداي ناكرده اگر مهار نشود شما را نابود مي كند شما را در ] پرتگاه [ سقوطي قرار مي دهد كه با هيچ چيز جبران نمي شود به جز عذاب خداوند.
آيا هنوز اطلاع نداريد كه پيرمردي از سلالهي پاك پيامبران آمده و مي گويد، اسلام را دوباره در يابيد آن را خوب بشناسيد و ايمان آوريد، آري آن پيرمرد خستگي ناپذير در جماران است؛ در اينجا مسألهاي كه اول از خانواده خودم بعد از اقوامم و بعد از ملت شريف شهيدپرور ايران مي خواهم مسأله امام و اطاعت از امام امت خميني كبير است آرزو دارم بعد از شهادتم همين طور كه امر امام را اجرا كردم و به نداي او لبيك گفتم شما هم به او لبيك بگوييد.
هرگز سختيهاي زندگي شما را از پاي در نياورد و خداي ناكرده نسبت به روحانيت بدبين نشويد كه به رحمانيت خداوند از كفار هستيد و با عملتان كاري نكنيد كه در تاريخ از شما مثل ياراني كه دور امام حسين(ع) را رها كـردهاند نام بـرده شود و در اينجـا از خداوند مي خواهم كه شما را توفيق دهد يكي از ياران باوفاي امام امت و امام زمان(عج) باشيد «ان شاالله».
و چند سخني با خانوادهي عزيزم، پدر و مادر برادرم و خواهرانم؛ از اين كه نتوا نستم براي شما فرزند خوبي باشم و نتوا نستم دين خود را ادا كنم و سختيها و رنجهايي كه از جانب من متحمّل شديد جبران نمايم مرا ببخشيد، حلالم كنيد. مادرم، از اين كه داغ فرزند براي تو مشكل مي باشد ولي صبر كن كه خدا با صابران است و خداوند را سپاسگزار باش، خوشحال باش كه من امانتي بودم از جانب خداوند و هر لحظه مي توانست آن را از تو بگيرد ولي چه خوب كه در اين راه امانت را گرفت و اين باعث خوشحالي شما باشد، هر وقت خواستيد براي من گريه كنيد براي مصيبت فرزندان حسين(ع) گريه كنيد، زيرا هيچ مصيبتي بالاتر ازمصيبت فرزندان حسين(ع) نيست.
اگر شهيد شدم سرودِ رفتند ياران 72 تن بالاي جنازهام خوانده شود و اگر جسدي هم نداشتم كه چه بهتر. از آقاي شيخ ولي بنايي يكي از روحانيون گردان فجر از اهالي فسا در مجالسم دعوت كنيد صحبت كند.
فرزند كوچك امام خميني
ابراهيم شمس عزت 24/3/63
زندگی نامه :
چون پنجرهي چشمانش را به روي دنيا گشود، «ابراهيم» نام گرفت تا در بت شكني به خليلالله تأسي كند و خورشيد عزّت و سربلندي را از آن خود نمايد.
طلوع زندگي «ابراهيم» با درخشش نگاهش آغاز گرديد. چون هفت ساله شد در محضر استاد نشست و با عشق و علاقه به خواندن كتابهاي درسي مشغول شد. عاشق هنر بود، بخصوص عكّاسي و نقاشي. وي ورزشكار بود و از بدني قوي و ورزيده برخوردار. داراي روحيهي ظلم ستيزي بود و زير بار ناحق نميرفت. از تبعيض بيزار بود، چه در مورد خود و چه ديگران! چهرهاي بشّاش داشت و وقار و متانت در وجودش خودنمايي ميكرد. با وجود سن كم، نسبت به مسايل سياسي كشور، حساسيت نشان ميداد. در اخلاق و رفتارش، عاشقي جلوهگر بود و در يك نگاه ميشد همهي خوبيها را در چشمان پر صداقتش خواند.
مؤمن بود و بيادعا، جواني متعصب و غيرتمند. در ماه مبارك رمضان، حضوري فعّال در مسجد (احمدي) داشت و در شبهاي قدر و مراسم احيا، ديداري شيرين با يار.
با پشتكار فراوان در رشتهي اقتصاد مشغول به تحصيل بود كه جنگي نابرابر به ايران تحميل گشت. بهرِ دفاع آماده شد. چون كم سن و سال بود مانع رفتنش شدند، اما ديگر كار عاشقي بالا گرفته بود و ماندن معنايي نداشت. آن قدر پافشاري نمود كه ديگران شرمندهي صبرش شدند و با رفتن او موافقت كردند. بهار و خزان جبهه برايش بوي عشق ميداد، هماني كه چون به نماز ميايستاد، رنگ خدايي به خود ميگرفت.
وي مدتي هم در دوره آموزشي «هليبُرد»، تحت نظارت سردار شهيد «صياد شيرازي» شركت كرد. روزهاي زيادي با جبهه همراه بود و هرگاه به مرخصي ميآمد به زيارت اهل قبور مي رفت و در گلزار شهدا، سري هم به دوستان شهيدش ميزد؛ او كه بارها گفته بود: «پس از شهادت دوستانم، زندگي برايم سخت شده است.» يك عمر با درد زيست و عاشقي را فراموش نكرد؛ هرگاه از او ميپرسيدند اگر جنگ تمام شود چه ميكني؟! ميگفت: «براي دفاع از مظلومين لبنان و فلسطين ميروم.» به دنبال شهادت بود و در پي «نردبان آسمان».
بالاخره او كه در سر، هواي رفتن داشت و از ماندن خسته شده بود، در كنار «دجله» عدهاي از رزمندگان را فرماندهي كرد و به دشمن تاخت. «ابراهيم» كه به دنبال نام و نشان نبود و از گمنامي نميهراسيد، چنان در آتش عشق سوخت كه كسي ندانست تن پاكتر ز نسيمش در كجا مانده است؟…