«اِناِللهْ وَ اِنْااِليهِ راجِعونْ»
با سلام و درود بر امام امت و امت قهرمان ايران كه همواره وفاداري و تعهد خود را نسبت به اسلام و قرآن عزيز ثابت كردند.
اولاً: خدا را سپاس كه مرا موفّق نمود به مدت دو سال و اندي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران با كفرپيشگان منافق و مخالفين اسلام و انسانيت مبارزه و ستيز كنم و در هر مأموريت، با لطف خداي بزرگ به موفّقيتهايي نايل شدم و از اين لحاظ مفتخرم كه توانستم به آرزويم جامهي عمل بپوشم.
ثانيا”: در اين ساعت شب كه45 :11 دقيقه مورخهي 27/12/60 ميباشد دومين وصيتنامه را به رشتهي تحرير درآوردم؛ اين وصيتنامه، جايگزين وصيتنامهي سال گذشته كه در منزل است مي گردد. بر خانوادهام لازم است كه به طور معمول و معقول آن را به مورد اجرا و عمل قرار دهند. من با ديگر همرزمانم تا آخرين نفس و تا آخرين فشنگ، سعيمان براين است كه دشمن متجاوز بعثي وكافربا اربابش آمريكا و غيره را به زباله دان تاريخ بسپاريم.
يقين است كه ان شاالله با اتّكا به خداوند و پشتيباني ملّت شهيدپرور، پيروز و موفّق خواهيم شد. با ديگر همرزمان عهد و پيمان بستهايم كه آني آرام نگيريم و تا آخرين نفر، دشمن كـفرپيـشه را به هلاكـت برسانيم تا دين خـود را نسبت به ملت و امام ادا نماييم.
وصيتم با همسرم كه عمري را با هم سپري كرديم اين است كه او در زندگيم متحمّل زحمت و ناراحتيهاي زيادي شده تا توانستيم از زندگي نسبتاً عادي و شرافتمندانه برخوردار شويم؛ اين زندگي چون از صِفر شروع كرديم و توأم با تفاهم و علاقهي دوطرفه بود بسيار لذّت بخش و شيرين بود، همسرم بايد مرا ببخشد كه نتوانستم به علت موقعيّت شغلي آن طور كه بايد جبران ناراحتيها و زحماتش بنمايم. از آنجا كه او بانويي معتقد و متعهّد به اسلام است بايد به جاي ابراز ناراحتي و اندوه خوردن، خدا را سپاس گويد و زندگي عادي و شرافتنمندانهاي را ادامه دهد تا در وضعيت كانون خانوادگي اش و تربيت بچه ها خللي وارد نشود، بچه ها را طوري تربيت نمايد كه چون خود متعهد به اسلام و پيرو راستين خط امام باشند. همسرم بايد به خود و زندگي خود افتخار كند كه فرزنداني سالم و مسلمان دارد؛ بنابراين در تربيت آنها به خصوص دخترهايم كوشش نمايد، ميدانم در غياب من ناراحتي بسياري بر او مستولي ميشود و بايد زينب گونه فكر كند و مرا به اسلام ببخشد و به جاي ناراحتي و بي صبري، شكرگزاري و صبوري پيشه كند و قيّم بچهها شود، تا آنها بتوانند به تحصيل خود ادامه دهند.
اگر جسدم تحويل شد در روي قبرم بنوسيد: در اين جا سربازي آرميده كه شرافتمندانه زيست و شجاعانه رزميد و عاشقانه شهيد شد.
پسرانم بايد ان شاالله مرداني معتقد و مكتبي و كامل در خط امام باشند. دخترانم كه بحمدالله خوب و اسلامي هستند بايد بكوشند كه در درس جدّي و در آينده، همسراني مؤمن و فهميده چون مادرشان باشند.
پدر و مادرم، به خاطر اسـلام و شهـداي كربلا و ايران، خودشان را ناراحت نكنند زيرا مسأله نجات اسلام و مملكت است. خواهش من به كليهي فاميل اين است كه نسبت به يكديگر علاقمند و مهربان باشند.
در خاتمه، ملتمس دعاي همه هستـم و با عرض ادب و سـلام به حضرت محمّد(ص) آخرين پيامبر و مولاي متقيان(ع) و يازده فرزندانش از همه خداحافظي مي نمايم.
والسلام عليكم و رحمه الله بركاته
علي اكبر عابديني 27/12/60
زندگی نامه :
بر دلها آتش افكند، حسين(ع) آنگاه كه بر نعش جوانش زانو زد و قامت خونين او را در آغوش كشيد، پس از آن واقعه، علياكبرهاي بيشمار، در پي او راهي ميدان شدند و بدنشان در راه حسين (ع) قطعه قطعه گشت …
روستاي «رونيز» در سال 1321 شاهد تولد علياكبري بود، كه از كودكي عشق اهل بيت(ع) در دلش جا گرفت و با نور آن، جانش جلا يافت.
پسري كه اهل تلاش بود و درسخوان و زرنگ؛ بدان گونه كه در روز به كمك پدر ميشتافت و او را ياري ميداد و در شب به درس خواندن مشغول مي شد سختيهاي بسيار به جان خريد اما هرگز از كسب علم غافل نشد. به نماز اول وقت بسيار اهميت ميداد؛ او كه صوت خوش اذانش هر صبح و شام به خانه ها سر ميزد. در سحرهاي ماه مبارك رمضان، نواي مناجاتش جان اهل روستا را لبريز نور ميكرد. به دعاي توسّل علاقهي فراوان داشت و به كودكان يتيم و فقرا كمك ميكرد.
پس از آن كه موفق به اخذ ديپلم شد، به سنّت حضرت محمّد(ص) جامهي عمل پوشيد و ازدواج نمود. بعد از آن به نيروي هوايي ارتش
پيوست و مشغول به خدمت شد كه پس از گذشت مدتي نيز موفق به كسب درجهي افسري گرديد. در همين پست مشغول به خدمت بود، كه شورش مردم عليه حكومت طاغوت آغاز شد. با وجود حكومت نظامي و تدابير شديد امنيّتي، حاضر نشد كه در مقابل مردم بايستد تا اينكه با تلاشهاي فراوانِ امت انقلابي به رهبري حضرت امام نهضت به پيروزي رسيد.
مدت زيادي از پيروزي انقلاب اسلامي نگذشت كه جنگ عراق عليه ايران آغاز شد و بهانهاي براي پروازش، او كه وسعت نگاهش تا كهكشان پر گشود براي رفتن به جبهه ديگر هيچ كس و هيچ چيز جلودارش نبود، حتي همسر و فرزندانش.
هنگام خداحافظي بر دستهاي پينه بستهي پدر بوسه زد و بر گونههاي مادر نيز هم. به چشمان نگرانِ همسرش نگريست و او و فرزندانش را به خدا سپرد و از آنها خواست كه به خدا توكّل كنند. خود راهي شد و دشتها را پشت سر نهاد. در «عمليات فتح المبين» شركت كرد. با ديگر همرزمانش رشادتها بر جا گذاشت و آن هنگام كه براي شناسايي پيكر مطهر شهدا پا در ميدان مين نهاد، در يك آن فاصلهها را پيمود و خود را در آغوش محبوب افكند.