وصیت نامه شهید عزیز صمد حسینیان
«اِنا للهْ وَ اِنْااِلیهِ راجِعونْ»
از پیش خدا آمدهایم و به سوی خدا باز می گردیم.
وَ لا تَحْسَبَنَّ اْلَذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اْللَّهِ اَمْواتَاً بَلْ اَحْیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرزَقُونَ.
آنان که که در راه خدا کشته می شوند مرده مپندارید بلکه آنان زندهاند و نزد خـدای خویـش روزی می خورند.
«یا اَیُهَا الَّذِینَ امَنُوا إِنْ تَنصُرواْ اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ اَقْدامَکُمْ.»
خدا را یاری دهید تا خدا شما را یاری دهد و قدمتان را استوار سازد.
هنگامی که این وصیتنامه را می خوانید من در میان شما نیستم و امیدوارم که چند کلمهای ] که[ از این حقیر نوشته می شود باعث تسلّی خاطرتان گردد.
برادران وخواهران مسلمان ندای «هَلْ مِنْ ناصِرُ یَنصُرنْی» امام شهیدمان حسین(ع)، از آنسوی کوههای غرب درصحرای کربلا هنوز به گـوش می رسد و قلب عاشقان راهش را در خود می سوزاند و لیکن خوشا به حال آن عاشقی که خدایش توفیق دهد و با خلوص پاک و نیّتی که تنها و تنها برای خدا باشد این راه را بپیماید و قفس تنگ و تاریک تن را بشکند و روحش پرواز کنان به معشوق واصل گردد. زیرا که دنیا با تمام دو رنگیها و چهرههای نفاق منافقان برای عاشقان الله بسیار کوچک است و تحمّل ناکردنی.
برادران و خواهران عزیز شما بدانید که من راه خودم را که راه اسلام است با چشمی باز و با شوق قبول کردهام و امیدوارم که در درگاه خداوند متعال مورد قبول واقع شود و راهی را می روم که تمام شهدای ما رفتهاند راهی حسین وار، راهی که جزرضایت خدا درآن چیزدیگری نیست.
وای خداوند مهربان، مرا شهید بمیران شاید خون ناچیز من کمکی باشد برای تداوم ا نقلاب اسلامی که شکست ناپذیراست.
خداوندا، مرا به آرزویم که شهادت است برسان.
و ای ملت غیوروقهرمان بدانید که اگر عمر شما به سر رسیده باشد زیر کانال فولادی هم که پنهان شوید مرگ شما را پیدا خواهد کرد، ولیکن من رفتهام تا مرگ را دنبال کنم واگر عمر من تمام شده باشد مرا به دنیای ابدی و جاوید خواهد برد و اگر من شهید شدم فقط دعا کنید که خداوند مرا در زمرهی شهیدان درگاهش قرار دهد و مرا غسل ندهید وکفنم نکنید چون رهبرم حسین(ع) نه کفن داشت و نه غسل.
و به مادرم بگویید که مادر آرزوی من برآورده شد و عروس شهادت را درآغوش گرفتم و گریه مکن و اگر خواستی گریه کنی به یاد علی اکبر امام حسین(ع) گریه کن و به مـادرم بگویید اگر گناهی در حق شما کردم به خاطر خدا مرا ببخش، چون اگر تو مرا نبخشی خـدا مرا نمی بخشد و به پدرم بگویید من که خدمتی برای شما نیز انجام ندادهام ولی از تو درخواست می کنم به خاطر هر چه می پرستید مرا ببخش
و از خواهرانم می خواهم همچون زینب(س) باشنـد و او را بشناسنـد و مقلّدش باشند و تحمّل و صبرش را در مصیبت به آن بزرگی در کربلا، که جلوی چشمش اتّفاق افتاد ] را[ سرمشق خود قرار دهند و با حفظ حجاب و نجابت و عفّت خود، او را خشنود نمایند
و به شما برادران هشدار می دهم که مبارزه کنید و امام را تنها نگـذارید و بگـذارید به جای لکهی ننگ، دامن شما آغشته به خون باشد و در آخـر از همهی برادران و خواهـران و اقوام وخویشان که مرا می شناسند حلال بودی می طلبم.
از برادران بنیاد شهید و بسیج وسپاه همه یک به یک حلال بودی می طلبم.
خداحافظ ای همهی دنیا. درآخر خانوادههای شهدا را از یاد نبرید و به آنها سر بزنید.
چون نیرزد با مذلّت یک پشیزی زندگانی
مرگ با فخر و شریعت به ز عمر جاودانی
و من الله توفیق
صمد حسینیان ۶۳/۴/۲۹
زندگی نامه :
زماني كه به دنيا آمد، گلي در باغ انتظار روييد و پس از لحظههاي بيتابي، بوي بهار فضاي خانه را لبريز كرد. او را «صمد» ناميدند تا ستايشگر خدايي باشد كه بيهمتا و بينياز است و پرستش، لايق ذات اوست.
روزهاي كودكي را در سايهسار الطاف خداوند سپري كرد و در هفتمين سال زندگي به مدرسه رفت. وي از شاگردان ممتاز مدرسه بود و مورد تشويق معلّمين قرار ميگرفت. روزي از تهران برايش جايزه فرستادند و «صمد» آن جايزه را كه آلبوم خانوادگي شاه بود، در برابر چشم ديگران پاره پاره كرد و به دور ريخت.
در روزهاي پر التهاب انقلاب، جنب و جوش عجيبي وجودش را فرا گرفته بود و كوچههاي شهر گواهي است بر او كه چگونه اعلاميههاي امام خميني(ره) را در بين مردم توزيع ميكرد. نوجواني بيش نبود كه در دل شب بر ميخاست تا در كنار ستارگان پهن دشت آسمان، به راز و نياز با خداي خويش بپردازد و نماز شب بخواند. او آن قدر سحرخيز بود كه ديگران را نيز براي نماز صبح صدا ميزد. در همهي كارها كوشا بود و به ديگران كمك ميكرد. به حجاب و
ارزشهاي اسلامي اهميت ميداد. علاقهي زيادي به دعاي كميل و ندبه داشت و به خواندن زيارت عاشورا عشق ميورزيد.
در روزهاي خونين جنگ كه پرندگان عاشق فرصت پرواز مييافتند، «صمد» چنان مشتاق جبهه شده بود كه با التماس و زاري، خانواده را راضي ميكند تا بتواند با ديگر پرندگان آسمان عشق، بال پرواز بگشايد. وي از نيروهاي دايمي «گردان فجر» بود كه بسيجي صفت در جبهه و پشت جبهه مخلصانه فعّاليت ميكرد. روزهاي زيادي در جبهه بود و يك بار نيز از ناحيه دست و پا مجروح گرديد.
زماني كه براي آخرين بار از خانواده خداحافظي ميكرد با لبي خندان رو به آنها كرد و گفت: «من مي روم اما ديگر بر نميگردم.» آن گاه بسان پرندهاي كه از قفس رها شده باشد در «عمليات بدر» حضور يافت و به سوي معبود شتافت و ده سال جسدش در باتلاقهاي «هور» ماند تا اخلاص و بندگياش را به اثبات برساند.در پخش اعلامیه های امام در اوایل انفلاب نقش فعال داشت در مجالس انقلابی که توسط شهید حاج شیخ احمد فقیهی تشکیل شرکت میکردند.درمسجد پنار (مسجد النبی)بعنوان پایگاه فعالیتهای انقلابی وکلاسهای قران وجذب نیروهای انقلابی وپرورش نیروهای مذهبی قرار داده بودند وبمحض شروع جنگ در عملیات محرم زخمی شدند ومدتی را در فرمانداری مشغول بکار شدند وسپس بعنوان کارمند بنیاد شهید به امور فرهنگی پرداختند وسرانجام عاشقانه در عملیات بدر در 63/12/25به سوی معبودش عاشقانه پرکشید.