زندگی نامه :
در روز ولادت حضرت رسول اكرم(ص) پنجرهاي در مرز شب و روز گشوده شد و كودكي متولد گشت كه نام او را به مناسبت اين روز فرخنده «عبدالرّسول» ناميدند.
«عبدالرّسول» از همان كودكي با كوه و دشت رفيق شد و براي جمعآوري هيزم راهي صحرا ميشد. چنانكه هنوز تاول پاهايش بر نگاه مهربان صحرا جاريست.
صداي مهربان او كه دعاي توسّل و كميل ميسرود در ميان بيدهاي مجنون باغ پيچيده است، همان دعاهايي كه در نهايت به طلب شهادت انجاميد. زماني كه آغوش جبههي جنگ، بر روي دوستداران خدا باز شد او نيز به فرمان امام خميني(ره) راهي گشت. لباس مقدس رزم پوشيد و هنگامي كه پا به خاك جبهه نهاد روح بيقرارش آرامش يافت. او جاده عشق را يافته تا به معبود خويش كه در انتهاي راهش بود، برسد.
هنوز خاك آنجا بوي شوق شهادت را از سينه «عبدالرّسول» استشمام ميكند. از تبار شهادت بود و اين را با يك نگاه ميشد از چشمانش خواند. خودش بارها گفته بود: «من براي اين به جبهه
ميروم كه شهيد شوم.»
آن روز كه كولهبار رفتن بر دوش گرفت با مناجات سحر همسفر شد و خود را براي شركت در عمليات ظفرمند «رمضان» آماده نمود و در حالي كه از شوق شهادت لبريز بود، پس از نبردي بيامان در 28 رمضان بر خوان افطار دوست نشست و از ساقي عرفان، ساغر معرفت برگرفت و راهي «فردوس برين» شد.