زندگی نامه :
تاريخ را، شميمِ خوشِ راست قامتاني معطّر كرده است كه مانند او در صفحهي تاريخ سهمي دارند به وسعت آسمان.
وقتي چشم به جهان گشود، پدر و مادرش دست دعا به شكر بلند كردند و سپاسگزار درگاه حق شدند و او را «غلامحسين» نام نهادند.
دوران كودكي او با رفتن به مدرسه و درس خواندن، رنگ زيبايي به خود گرفت. در مدرسه بسيار مؤدّب بود و زرنگ. رفتاري خوب و شايسته با مربيان داشت. احترام زيادي براي بزرگترها قايل بود، بويژه براي پدر و مادرش.
روزگار را با لطف خدا سپري ميكرد كه سخن دفاع از دين و ناموس به ميان آمد، چرا كه جنگ تمام عيار، عليه انقلاب اسلامي ايران آغاز شده بود. وي خود را آماده كرد تا براي بيرون راندن دشمن از وطن، با ديگر برادرانش در جبهه همراه باشد. نزد پدر و مادر آمد تا براي رفتن اجازه بگيرد ولي حبّ فرزند مانع از اين رضايت شد اما «غلامحسين» ديگر دلش اينجا نبود. از زميني بودن خسته شده بود و چشم به آسمان داشت. بايد ميرفت به هر طريق ممكن. خلاصه هر
طور كه بود رضايت پدر و مادر را جلب كرد و راهي شد.
پس از طي دورهي آموزش، براي نبرد با دشمن به اردوگاه لشكريان توحيد رفت. وي تا آخرين قطرهي خون دفاع نمود و جنگيد تا اينكه در «عمليات كربلاي 8» آخرين جرعهي جام وجودش را فداي محبوب كرد و پيكر پاكش، هشت سال در غربت و گمنامي باقي ماند.
پدرش ميگويد: «غلامحسين، بهترين فرزندم بود كه هنوز هم صداي قرآن خواندنش به گوش ميرسد و چه شبها كه نخوابيد و به راز و نياز با معبود پرداخت.»