زندگی نامه :
از كوچههاي تاريك غربت گذشت و هفت وادي عشق را منزل به منزل طي نمود و رنجها برد تا چشمش به جمال يار روشن گرديد.
«خليل» كودكي بيش نبود كه خانه از وجود پدر تهي گشت و خيلي زود، طعم تلخ يتيمي را چشيد. مادرش با صبر و شكيبايي و با عنايت خداوند او را بزرگ كرد و در تربيت و تعالي او تلاشهاي فراواني نمود، به طوري كه از سنّ ده سالگي هم روزه گرفت و هم نماز خواند. «خليل» در صحبت كردن بسيار رعايت ادب ميكرد و حرفهاي بيهوده بر زبان نميراند. تبسّمي زيبا كه هميشه بر غنچهي لبش نشسته بود غمها را از دل ميبرد و باعث شادي ميشد. مردمدار بود و با آبرو و در طول زندگي حاضر به آزار ديگران نشد. پيش سلام بود و براي كوچك و بزرگ احترام قايل بود. دستان «خليل» لبريز مهرباني بود و هرگاه به ديدن دوستان ميرفت براي آنها هديه ميبرد و اظهار محبّت مينمود. هرگاه به ميهماني دعوت ميشد، در پايين مجلس مينشست و خود را برتر از ديگران نميدانست.
دليرمردي مؤمن بود و آن وقت كه سخن از حفاظت و دفاع از انقلاب اسلامي به ميان آمد، تازه جواني بود كه در درياي چشمانش
عشق موج ميزد و او را براي رفتن تشويق مينمود. گرچه سن زيادي نداشت اما عطر پرواز هر لحظه فضاي انديشهاش را پر ميكرد و او تنگي قفس را بيشتر احساس مينمود؛ به همين دليل سن خود را در تصوير شناسنامه تغيير داد و رهسپار جبهه گشت. مدت زيادي در جبهه كنار دوستان همدل ماند و به نبرد با دشمن مشغول گشت.
«خليل» رزمندهاي دلير و بيباك بود كه يكبار هم مجروح شيميايي گشت اما او كه براي پيروزي آمده بود و جاودانه شدن، صدمات طاقت فرساي شيميايي نميتوانست سدّ راهش شود و او را در خانه نگه دارد. وي مجدداً راهي جبهه شد و در «عمليات كربلاي 4» شركت نمود و خود را به امواج خروشان اروند سپرد و بالاخره از دامن پرچين «اروندرود» به ساحل آرزوهايش رسيد و پيكر پاكش نه سال در غربت ماندن را به جان خريد.
در خواب دیدم که در صحرایی هستم که می گفتند قبور شهدا در آنجاست . با خود می گفتم که واقعا شهدا اینجا هستند؟ در همین فکر بودم که قبر این شهید شکافته شد و بدنش کاملا سالم بود، من خیلی حیرت زده شده بودم که چطور بدن کسیکه از دنیا رفته تا این حد سالم و تازه است. همچنان در این بهت بودم که شهید از قبر بیرون آمد و برای نماز آماده میشد، از دوستی که در کنارم بود پرسیدم که این شهید کیست؟ به من گفت شهید حاجی پور. من اصلا نام این شهید را نشنیده بودم. پس از نماز مجددا به قبر خود برگشت و قبر بسته شد. از خواب بیدار شدم و نام ایشان را سرچ کردم که این صفحه باز شد. خیلی عجیب بود که چهره این شهید دقیقا همان است که در خواب دیدم.