بستن

شهید جعفر جعفر پور

وصیتنامه شهید:

وَ لا تَحْسَبَنَّ اْلَذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اْللَّهِ اَمْواتَاً بَلْ اَحْياءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرزَقُونَ.
و يا به قول ابوذر يا «رَبِّ المُستَضعَفين.» مپنداريد آنها كه در راه خدا كشته مي شوند مرده اند، بلكه آنها زنده هايي هستند جاويد كه به چراگاه خداوند روزي مي خورند.
پدران و مادران گرامي و برادران و خواهران عزيز، بدانيد كه من آگاهانه در اين راه قدم گذاردم و خواستم با فداكردن خون خود در جبهه ي حق عليه باطل در جبهه ي اسلام اين يگانه مكتب الهي پرچم اسلام و توحيد را بلند نگه داشته [تا] خداوند رحمت خويش را بر ما فرستاده و از ما كه مردمي نادان و جاهل بوديم و در تاريكي جهل به سر مي برديم، مردمي روشن و آگاه ساخت مردمي كه مي روند كه مكتب خويش را بهتر بشناسد و براي آن حتي از ايثار جان دريغ ندارد. همان طور كه امام خميني مي فرمايد: نور خدا در كشور جلوهگر شد قدر اين جلوه الهي را بدانيد.
سخني با مادر و خواهران و برادران عزيزم دارم، مادر عزيز، اگر چنانچه سعادت نصيبم شد و شهيد راه حق و راه الله گشتم از تو مي خواهم كه براي من اشك نريزي و افتخار كني كه چنين فرزندي را تربيت كردي كه راه او راه حسين(ع) و راه محمّد(ص) و هدف او پيروزي اسلام و نقش بر آب شدن توطئه هاي ابرقدرت هاي شرق و غرب به خصوص آمريكاي جهان خوار و نوكر گوش به فرمان او صدام يزيد كه در صددند با نقشه هاي شوم و پليد انقلاب را از بين ببرند. مردم غيور و شهيدپرور وصيت هايي كه به شما دارم اين است كه گوش به فرمان ولي امر زمان خود امام خميني باشيد و از اسلام و مسلمين دفاع كنيد، باشد كه خدا يار و ياور شما باشد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
جعفر جعفرپور ۶۰/۱۲/۱


زندگی نامه :

ناله‌هاي جانگداز موسي بن جعفر(ع) مادر را بر آن مي‌دارد تا نور ديده‌ي خود را «جعفر» بنامد، باشد كه يكي از پيروان راهش گردد. جعفر از كودكي باهوش بود و تيز بين و بسيار درسخوان. زماني كه به مدرسه مي‌رفت چندين بار مورد تشويق و تحسين معلّمين قرار گرفته بود. صوت قرآنش بسيار جذّاب و دلنشين بود. هميشه به ديگران سفارش مي‌كرد مال حلال بخورند و از حرام بپرهيزند. در بين كتابهاي مذهبي به صحيفه‌ي سجاديّه و نهج‌البلاغه علاقه‌ي فراواني داشت.
زندگي «جعفر» به آرامي سپري مي‌شد كه ناگهان روزگار بي‌وفا، ‌دستهاي پدر را كه تكيه‌گاه محكم زندگي‌اش بود، سرد نمود و از دنيا چشم فرو بست. اما وي با تلاش بيشتر از قبل درس خواند تا اخذ ديپلم و پس از آن نيز در دانشسرا قبول شد.
در روزهاي پرشور انقلاب بسيار بي‌تاب شده بود. چنان دوستدار امام بود كه هميشه عكسش را با خود داشت. زمان بازگشت امام به ميهن تصميم گرفت جهت استقبال به تهران رود اما موفق نشد
ولي براي مشاهده لحظه‌ي ورود امام با خريد تلويزيون و تماشاي آن لحظات، دل مشتاقش را تسكين مي‌داد.

وي علاوه بر استعداد درخشانش در عرصه‌ي علم و تهذيب، با چشماني باز مسائل سياسي روز را تعقيب مي‌كرد و آگاهي‌هاي لازم را در اين زمينه كسب مي‌نمود.
مادرش مي‌گويد: «جعفر نوجواني بود كه به كوه رفت. در آنجا ماري او را گزيد با وجودي كه حالش خيلي بد بود اما به خواست خدا از خطر نجات يافت.» چرا كه او بايد در راه عشق جان مي‌سپرد.
هنوز ياد و بي‌قراري او براي رفتن، وجود مادر را شعله‌ور ساخته است. زماني كه مادر مانع رفتن او به جبهه شد. مظلومانه رو به سوي كربلا كرد و گفت: «لبيك يا حسين جان! دلم مي‌خواهد بيايم ولي نمي‌گذارند پس حسين (ع) يا جانم را بستان، يا مادرم را راضي كن تا ادامه دهنده‌ي راهت شوم»
پس رو به مادر كرد و گفت: «اگر نروم روز قيامت در برابر زهرا (س) شرمنده مي‌شوي.» با اين جمله كه از سر نياز به مادر گفت او را قانع كرد و آنگاه از مادر خواست كه زبانش را ببوسد، همان زباني كه به عشق باطني او پاسخ مثبت داده بود و او را راهي ميدان كرد و براي هميشه با معشوقش پيوند داد.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!