زندگی نامه :
در همسايگي خدا، روي خاكهاي جبهه كسي سنگر داشت كه در خلوت دلش جز دوست كسي راه نيافت.
او «محمّد» بود، كه در عيد مبارك قربان، چشمان پرفروغش را به روي دنيا گشود و از دريچهي نگاهش به آن نگريست. مادرش ميگويد: «قبل از اينكه محمّد به دنيا بيايد من هميشه آياتي از قرآن مجيد قرائت ميكردم و او وقتي تولد يافت صورتش چون ماه ميدرخشيد.»
«محمّد» بسيار شجاع و نترس بود و به فوتبال هم علاقهي بسيار داشت و از اين طريق بدن خويش را ورزيده و نيرومند ميساخت. در مدرسه نيز پسري مؤدب بود و زرنگ.
عاشق پايگاه بسيج و مسجد بود و بيشتر اوقات خود را در آن مكانها سپري مينمود و دلش را با عشق خدا و ائمه جلا ميداد. تا اينكه با اولين هجوم دشمن به مرزهاي ايران، او چون سپند روي آتش جهيد، و نگران و پريشان، خود را به معركه رسانيد.
«محمّد» با توجه به دلاوريهايي كه در جبهه از خود نشان داد به عنوان خط شكن و پيشمرگ عشق انتخاب گرديد و چقدر احساس غرور ميكرد و چه خوشحال و مسرور بود از اين نام!
وقتي كه از «عمليات كربلاي 4» برگشتند، دوستانش شهيد شده بودند و او دايم با دلي شكسته ميگفت: «ما سعادت شهادت نداشتيم» ولي او عاشق بود و منتظر فرصتي دگر، براي قرباني شدن. هرگاه به مرخصي ميآمد، مادر به او ميگفت: «ديگر نرو. من دوست دارم تو به دانشگاه بروي.» و «محمّد» در جوابش ميگفت: «مادر! ناموس ما، در خطر است، اگر به دست دشمن بيفتد، چه كنيم؟ دانشگاه من همانجا است.»
آخرين بار، با دلي اميدوار به سوي كربلاي ايران رو كرد و پا در شلمچه نهاد. در «عمليات كربلاي 5» حضور يافت و چون شيري خشمگين، نعره برآورد و گرگ صفتان را از هم دريد و شبزدگاني كه طاقت ديدن خورشيد نداشتند، او را كه زائر كربلا بود، در بين راه چون سالارش حسين(ع) سر بريدند.
این شهید بزرگوار و محمد حسین عبدالله زاده و علی اصغر امینا و داریوش رنجبر و اکبر صفر پور هم سنگر من در کربلای ۴ و ۵ بودند.