ماهمه از خداییم وبازگشت همه به سوی اوست.(قرآن کریم)
با سلام و درود به رهبر كبير انقلاب امام خميني و با سلام بر تمامي شهيدان به خون خفته، وصيتم را شروع ميكنم.
به نام خداوندي كه ما را آفريد و به ما روزي داد و براي راهنمايي ما پيامبران و امامان را فرستاد تا ما را به راه راست هدايت كنند. خداوندي كه ما را ميميراند و دوباره زنده ميكند.
درود و سلام بيپايان بر تمامي پيامبران خصوصاً نبي اكرم(ص) خاتم پيامبران و درود بر دخت گراميش حضرت فاطمه زهرا(س)، دوازده امام(ع) و آخرين آنان قائم آلمحمّد(عج) و درود و سلام بر تمامي شهدا از صدراسلام تا كربلاي ايران و سلام بر تمامي پدران و مادران شهدا كه آنچنان فرزنداني را تربيت كرده و تحويل اسلام دادهاند كه در راه الله كشته شدهاند.
مادر بزرگوارم، اگر لياقت شهادت را داشتم خواهشم اين است كه بر سر مزارم گريه نكني و همين طور از زحمات شما و پدر بزرگـم شرمنده هستم، چون دو ساله بودم كه هيچ كس نداشتم و شما من را بزرگ كرده و به دست مولا امام حسين(ع) سپرديد، خواهش مي كنم كه حتماًمرا حلال كنيد.
از برادران بنياد شهيد و سپاه پاسداران خواهش مي كنم كه به مادرم هر قدر كه از دست شما بر مي آيد ياري كنيد و مانند مادر خودتان خيلي زياد احترام بگذاريد. از شما خواهش دارم كه راهم را تا پيروزي كامل رزمندگـان اسلام بر عليه كفر ادامه بدهيد. اگر مـن شهيـد شدم از تمامي اقـوام مي خواهم مرا حلال كنند.
مادر جان هر شب جمعه بر سر قبرم بيا. به اميد پيروزي رزمندگان اسلام عليه كفر.
اگر در خون نشينم پاي تا فرق نـپـويـم جـز ره اسـلام راهـي | اگـر در سيـنه دريـا شـوم غـرق كه هم از غرب بيزارم هم از شرق ش |
والسلام
سعيدمهدي پور15/11/64
زندگی نامه :
در كوچه باغ يادها بوي ناب وصال ميآيد؛ بوي غريبي آشنا كه چون سبوي شهادت سر كشيد به سعادت رسيد.
در كلبهاي كوچك و گِلي كه سرشار بود از سادگي، «سعيد» به دنيا آمد. تولدش دنيايي زيبا و رنگارنگ را به پدر و مادر هديه كرد. دو ساله بود كه بيوفايي روزگار نيز براي او به اثبات رسيد و پدر را كه تكيهگاه محكم زندگياش بود، از دست داد. مادرش بار سنگين زندگي را به دوش كشيد كه تنها يادگارشان احساس سختي نكند. «سعيد» بزرگ شد و راهي مدرسه. دوران دبستان و راهنمايي را در روستا گذراند. چون در آنجا دبيرستان نبود براي ادامهي تحصيل به «استهبان» آمد. هرگاه كه در غربت، چرخ نيلوفري دل او را به درد ميآورد، مادر او را ياري ميكرد و دلداري ميداد و «سعيد» كه آن همه فداكاري را با چشم ميديد هميشه شرمندهي محبّت مادرش بود و ميگفت: «من چه طور ميتوانم زحمتهاي تو را جبران كنم.» از كودكي با ناملايمات و سختيها ساخت و صبر را پيشهي خود كرد. گرچه از
مال دنيا دستش تهي بود اما سرمايهاي عظيم از عشق و محبّت در دل داشت.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در پايگاه مقاومت نام نوشت. بسيج از او جواني ساخت برومند با خلق و خويي بسيجي. با قرآن و آيههاي نوراني آن مأنوس بود. در هنگام دعا و راز و نياز با معبود، چنان گريه ميكرد كه اشكها برگونهاش شبنم ميكاشتند.
«سعيد» با ديدن پرستوهاي مهاجر كه همه به فرمان مرشد خود خميني(ره) بار هجرت ميبستند دلش هوايي شد و براي رفتن بيقرار. مدرسه را رها كرد و با آنها همراه شد. زماني كه به مرخصي ميآمد به مدرسه ميرفت و درس ميخواند اما او كه دلش در جبهه جا مانده بود، نميتوانست در كلاس درس بماند. به همين دليل مخفيانه و به دور از نگاه مادر، كولهبارش را بست و به سرزمين آشناييها سفر كرد. او رفت و يقين داشت كه «جبهه انسان ساز است.»
در شب عمليات، از او ميخواهند كه در پشت جبهه بماند و در آشپزخانه كمك كند، ولي او در جواب ميگويد: «مگر من براي آش خوردن آمدهام، من به جبهه آمدهام تا دينم را نسبت به اسلام اداء كنم و فقط ميخواهم به خط مقدّم بروم.» آن گاه كه همه را به سكوت واداشت، در «عمليات والفجر8» شركت كرد. وي مشتاقانه به ميدان تاخت و براي حفظ ارزشها، در كنار اروند سدّ راه دشمن شد تا بالاخره غمي كه ساليان دراز در اعماق چشمانش خانه كرده بود، با ديدن جمال زيباي محبوب شادي يافت و به سعادت رسيد.