بستن

شهید ابراهیم فربوداصطهباناتی

«وَ لا تَحْسَبَنَّ اْلَذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اْللَّهِ اَمْواتَاً بَلْ اَحْياءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرزَقُونَ.»

      كساني‌كه در راه خدا كشته مي شوند مرده نپنداريد بلكه آنان زنده‌اند و در نزد پروردگار روزي مي‌خورند.

     به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان، سلام و درود به راه پاك شهيدان و امام خميني اميد مستضعفان.

      اكنون كه قلم به دست گرفته‌ام مي خواهم چندكلمه‌اي وصيت درباره‌ي اين زندگي و اين دنياي بي ارزش بنويسم و در اين وصيت اولين قسمت اين است كه:

       مبـادا امام عزيز را تنها بگذاريد و در دعاها امام را دعا كنيد و به خانواده‌ي شهدا بگوييد كه صبر كنيد كه خداوند صبر كنندگان را دوست دارد «ان ا لله مع الصابرين.»

 و بعد قسمتي ديگر از وصيتنامه‌ام اين است كه: جبهه‌ها را خالي نگذارند و به فرمان امام لبيك بگوييد.

 قسمت ديگر اين است كه به پدر و مادر و برادران و خواهرانم بگوييد كه: اگر من به فيض شهادت رسيدم از شهادت من ناراحت نشويد و گريه نكنيد و اگر بخواهيد گريه كنيـد به يـاد امـام حسين(ع) اشك بريزيد، زيـرا اگر بـه خـاطر من ناراحـت شويـد روز قيامت نمي توانيد جواب زينب كبري(س) بدهيد كه در يك لحظه مصيبت شهادت 72 تن از بهترين فرزندان اسلام را تحمّل كرد، تا بدين وسيله احكام‌هاي اسلام و كتاب قرآن براي ما و بعد از ماها باقي بماند.

 در اين لحظه حساس كه اسلام و دين در خطر است بايد جوانان و پيران جان بدهند تا اين اسلام و انقلاب پايدار بماند، مگر ابوذرها و حمزه‌ي سيدالشهدا و قاسم و اكبرها براي چه جان دادند و در چه راهي رفتند؟ براي همين قرآن و براي همين مكتب و ما هم در راه حق جان مي دهيم تا پرچم «لا اله الا الله» در تمام سرزمين‌ها به اهتزاز درآيد.

 در پايان از همشهريان كه مرا مي شناسند اگر ناراحتي از دست من ديده‌اند مرا ببخشند و اميدوارم كه اين بخشش از راه احسان باشد و از اين‌كه پدر و مادرم براي من زحمت كشيده و مرا بزرگ كرده‌اند خيلي ممنون هستم و اگر از من ناراحتي  ديده‌ايد مرا ببخشيد. والسلام.

 خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي، حتي كنار مهدي، همراه با خميني، منتظري را نگهدار. زيارت كربلا نصيب ما بگردان. 

ما،جان به خدا داديم تا زنده شما باشيد
چون شمع وجود ما قربان شما گردد
 بر خاك مزار ما، يك دم به دعا باشيد
روشنگر شمع ما،شايد كه شما باشيد

ابرا هيم فربود

 15/11/65


زندگی نامه :

حديث پروانه سرداد و نغمه‌ي آزادگي؛ او كه به فرمان عشق فاتح قلّه‌هاي سعادت شد.
آن گاه كه گل وجود «ابراهيم» شكفت، از عطر حضورش فضا عطرآگين گشت و چون در خانواده‌اي نجيب و متدّين تعالي يافت، روحش آيينه‌ي تمام نماي عشق گرديد؛ او كه قلبي پاك و بي‌آلايش داشت. در كنار خانواده، فرهنگ ساده زيستي را آموخت و تا پايان زندگي به سادگي قناعت كرد. هميشه نماز را اول وقت مي‌خواند و به سوره‌ي «واقعه» علاقه‌ي شديدي داشت و به ديگران نيز توصيه مي‌كرد. تا كلاس چهارم دبستان درس خواند و پس از آن براي امرارمعاش و كمك به خانواده، در مغازه‌ي مكانيكي مشغول به كار شد. هرگاه فرصتي مي‌يافت به اقوام و دوستان سري مي‌زد و جوياي حالشان مي‌شد. وي هميشه از دعا مدد مي‌طلبيد و «زيارت عاشورا» و «حديث كساء» زياد قرائت مي‌نمود.
كم سن و سال بود كه بسيج او را شيفته‌ي خود كرد. چون جنگ عراق عليه ايران آغاز شد و جوانان بهر دفاع بال پرواز گشودند، «ابراهيم» نيز قصد پرواز كرد، اما سنش كم بود و ناچار به ماندن. او

كه ديگر قرار ماندن نداشت، نزد برادرش آمد و از او خواست تا واسطه
شود او را به جبهه ببرند و بدين وسيله موفق گشت كه اولين گامهايش را به سمت جبهه بردارد. از خاك جبهه براي بچه‌ها مُهر نماز درست مي‌كرد و به آنها هديه مي‌داد، تا از اين طريق آنها را به نماز خواندن تشويق كند. در نامه‌هايي كه براي خانواده مي‌نوشت هميشه سفارش مي‌كرد كه «امام خميني(ره) را دعا كنيد.»
وي در طول جنگ، مسؤوليت‌هاي زيادي به عهده داشت؛ هم آرپي‌جي‌زن بود و هم بي‌سيم‌چي و هم غواص.
در يكي از شبهاي سرد زمستان، در «عمليات كربلاي 4» همراه با ديگر همرزمانش كه خط شكن بودند وارد اروندرود شد و خود را به آن طرف رسانيد، در حالي كه آتش دشمن بسيار سنگين بود. «ابراهيم» آرپي جي را بر دوش نهاد و با صداي «اللّه اكبر» سنگرهاي دشمن را منهدم ساخت و به ديگر رزمندگان نيز روحيه و نيرو بخشيد. بعد از آن، با ديگران شروع به پاكسازي محل از مين نمودند كه در همين هنگام گلوله‌اي به پيكر عاشقش اصابت كرد و او را كه عاشقي رنجور از درد فراق بود، مداوا ساخت.
تن صد چاك «ابراهيم» روزهاي زيادي در كربلاي جبهه‌ها ماند تا اينكه پس از يازده سال عزم ديار كرد.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!